رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۳۹
میگفتم خوبم اما داشتم از درد قلب میمردم خیلی سعی کردم که تو خودم نگه دارم ولی نشد
از زبون جونگ کوک
خیلی نگرانش بودم زرد زرد بود که یهو از حال رفت تهیونگ:جونگ کوک گائول من:گائول چی شد تهیونگ:جونگ کوک قلبش نباشه من:وایی سرمو گذاشتم رو قلبش خیلی تند تند میزد تهیونگ:بریم بیمارستان کوک:باشه سریع گازش گرفتم رفتم سمت بیمارستان من:گائول تو حالت خوب نبوده چرا گفتی خوبم رسیدیم بیمارستان و رفتیم که گائولو اومدن بردن انگوشتامو لای موهام میکردم من:گائول تهیونگ:جونگ کوک بیا بشین من:نمی تونم دارم میمیرم از نگرانی بعد چند دقیقه دکتر اومد من:دکتر چی شد دکتر:خیلی ترسیده من:بله دکتر:نمی تونیم براش کاری کنیم فقط باید صبر کنیم تا بهوش بیاد همین اینو گفت قلب منم درد گرفت من:واییی😭 تهیونگ:جونگ کوک من:تهیونگ حالا چیکار کنم اگه اگه نه اون پیشم میمونه
از زبون جونگ کوک
خیلی نگرانش بودم زرد زرد بود که یهو از حال رفت تهیونگ:جونگ کوک گائول من:گائول چی شد تهیونگ:جونگ کوک قلبش نباشه من:وایی سرمو گذاشتم رو قلبش خیلی تند تند میزد تهیونگ:بریم بیمارستان کوک:باشه سریع گازش گرفتم رفتم سمت بیمارستان من:گائول تو حالت خوب نبوده چرا گفتی خوبم رسیدیم بیمارستان و رفتیم که گائولو اومدن بردن انگوشتامو لای موهام میکردم من:گائول تهیونگ:جونگ کوک بیا بشین من:نمی تونم دارم میمیرم از نگرانی بعد چند دقیقه دکتر اومد من:دکتر چی شد دکتر:خیلی ترسیده من:بله دکتر:نمی تونیم براش کاری کنیم فقط باید صبر کنیم تا بهوش بیاد همین اینو گفت قلب منم درد گرفت من:واییی😭 تهیونگ:جونگ کوک من:تهیونگ حالا چیکار کنم اگه اگه نه اون پیشم میمونه
۱۸.۰k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.