رمان شینیگامی پارت دوم
بدنم به فرمان مغزم عمل نکرد.خیلی وقت ها این اتفاق می افتاد.وقت هایی که قلبم و ذهنم به توافق نمی رسیدند. اینجور مواقع ، وارد یک مذاکره نه چندان دوستانه می شدند ، زورآزمایی می کردند و بالاخره یکی از آن دو برنده می شد.این بار قلبم برنده شد.شاید به این خاطر که مغزم قبلا با او موافقت کرده بود و نظرش را خیلی ناگهانی تغییر داده بود.دوست داشتم چراغ قوه ام را روشن کنم تا بهتر بتونم ببینم.ولی نور چراغ قوه زیادی جلب توجه می کرد. غیر از مأموران مافیا ، اگر ساکنان همان ساختمان نور چراغ قوه را می دیدند حتما فکر می کردند یک دزد قصد دارد از طریق پله های اضطراری وارد منزلشان بشود.پس باید با تاریکی کنار می آمدم.آنقدر آنجا نشستم تا اولین رگه های نور خورشید از لا به لای ابرهای کاموا مانند راهشان را باز کردند. آهن پاگرد سرد و مرطوب بود.آستین های سوئیشرتم را روی دست هایم کشیدم ، کوله پشتی ام را بغل کردم و با یک دست دوربین دوچشمی ام را روی صورتم نگه داشتم.هنوز آن شخص مورد نظرم را ندیدم. بالاخره دور و بر ساعت هشت و ده دقیقه صبح می بینمش.دقیقا همان موقعی که می خواهم خودم جلو بروم و سوال کنم ، مردی با موهای قهوه ای_قرمز می بینم که دارد از یکی از همان ساختمان های بلند و سیاه بیرون می آید.تمام مدت آنجا بوده؟ سریع از جایم بلند می شوم ، چیزی نمانده لیز بخورم و همه چهار طبقه را سقوط کنم.با نهایت سرعتی که از دستم بر می آید از پله ها پایین می روم.پسربچه ای با عروسک مرد عنکبوتی پشت پنجره ایستاده. پیرزن طبقه دوم که دارد گلدان های لب پنجره را آب می دهد با فریاد ازم می پرسد کل شب را آن بالا چیکار می کردم! چند پله آخر را می پرم که ظاهراً کار درستی نبوده ، کف کفش کتانی ام روی آسفالت سر می خورد و اگر دستم را به دیوار آجری نگیرم ، حتما پخش زمین می شوم.تمام راه را تا مقر مافیا می دوم. بالاخره بهش می رسم.شش ماه تمام منتظر این لحظه بودم.پشتش به من است و من را نمی بیند.از شدت دویدن نفسم بالا نمی آید و انگار ریه هایم به دنده هایم فشار می آورند.تمام قدرتم را در گلویم جمع می کنم تا بتوانم بلند بگویم:«اودا سان...»
نظر فراموش نشه. لطفا بگید که تا الان داستان به نظرتون چطور بوده و چقدر برای خوندن ادامه اش اشتیاق دارید.❤️😊
نظر فراموش نشه. لطفا بگید که تا الان داستان به نظرتون چطور بوده و چقدر برای خوندن ادامه اش اشتیاق دارید.❤️😊
۵.۶k
۲۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.