"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 30
ویو شوگا
شوگا: منظورت چیه؟
ا/ت:هیچی ولش
ا/ت رفت از پله ها بالا سمت اتاق منم خیلی خسته بودم میخواستم برم که با حرف سنا خشکم زد..
سنا: شوگا راستش ا/ت یچیزایی فهمیده
شوگا: یعنی چی؟چیو فهمیده؟!
سنا: اون شب که مست بودی.....
بدون اینکه جواب سنا رو بدم رفتم بالا پکر شدم بعد از حرف سنا...رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردمو خوابیدم...
/ویو شوگا صبح ساعت 8:00/
بیدار شدم رفتم پایین ا/ت هنوز خواب بود کاری بهش نداشتم فعلا هم فکرم پیش الکس بود میخوام یکاری کنم که هروز ارزوی مرگ کنه..بعد از خوردن صبحونه رفتم سمت مخفیگاهم بهشون دستور دادم که تا میتونن الکسو بزنن وقتی رسیدم اونجا الکس با جنازه هیچ فرقی نمیکرد بیهوش بود کاری بهش نداشتم رفتم سمت خونه وقتی رسیدم ا/ت هنوزم خواب بود با این حال که اون همیشه صبح زود بیدار میشه الان خوابه کاری بهش نداشتمو رفتم پیش سنا...رفتم داخل اتاق
سنا: کاری داری؟
شوگا: تو که چیزی به ا/ت نگفتی؟!
سنا: مگه مرز دارم
شوگا: شاید داشته باشی
سنا: شوگا*عصبی*
شوگا: بله
سنا: من کاری به ا/ت ندارم بعدشم فقط من نیستم که این قضیه رو میدونه...
شوگا: چی..؟
سنا: یادت نیست اون شب دوتا خدمتکار هم بودن و فهمیدن..
شوگا: خب
سنا: خب...شاید اونا به ا/ت چیزی گفتن
شوگا: خب..ولی فعلا ا/ت چیزی نفهمیده چون اگر میفهمید الان اینجا نبودم...
سنا: تقصیره خودت بود..
شوگا: ولی مهم اینکه اتفاقی نیفتاد..
سنا:....
شوگا: من برم
سنا: اوکی
از اتاق اومدم بیرون دیدم ا/ت داره صبحونه میخوره رفتم پیشش..
شوگا: ا/ت چه عجب بیدار شدی!.
ا/ت: وا مگه چیه؟
شوگا: میدونی ساعت چنده؟
ا/ت: نه ساعت چنده؟
شوگا: ساعت 10
ا/ت: خب مگه چ...چی!؟*تو شک
ا/ت: ساعت چنده؟
شوگا: 10
ا/ت: من که انقد تنبل نبودم
اجوما: بخاطر حاملگیته
ا/ت:اهان..
شوگا:خب دیگه من برم
ا/ت: کجا*با دهن پر*
شوگا: میرم شرکت..بعدشم با دهن پر حرف نزن
ا/ت: خیلی خب حالا..
شرطا
لایک:40
کامنت:50
*بچها بخاطر تون گذاشتم پارت رو*
پارت 30
ویو شوگا
شوگا: منظورت چیه؟
ا/ت:هیچی ولش
ا/ت رفت از پله ها بالا سمت اتاق منم خیلی خسته بودم میخواستم برم که با حرف سنا خشکم زد..
سنا: شوگا راستش ا/ت یچیزایی فهمیده
شوگا: یعنی چی؟چیو فهمیده؟!
سنا: اون شب که مست بودی.....
بدون اینکه جواب سنا رو بدم رفتم بالا پکر شدم بعد از حرف سنا...رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردمو خوابیدم...
/ویو شوگا صبح ساعت 8:00/
بیدار شدم رفتم پایین ا/ت هنوز خواب بود کاری بهش نداشتم فعلا هم فکرم پیش الکس بود میخوام یکاری کنم که هروز ارزوی مرگ کنه..بعد از خوردن صبحونه رفتم سمت مخفیگاهم بهشون دستور دادم که تا میتونن الکسو بزنن وقتی رسیدم اونجا الکس با جنازه هیچ فرقی نمیکرد بیهوش بود کاری بهش نداشتم رفتم سمت خونه وقتی رسیدم ا/ت هنوزم خواب بود با این حال که اون همیشه صبح زود بیدار میشه الان خوابه کاری بهش نداشتمو رفتم پیش سنا...رفتم داخل اتاق
سنا: کاری داری؟
شوگا: تو که چیزی به ا/ت نگفتی؟!
سنا: مگه مرز دارم
شوگا: شاید داشته باشی
سنا: شوگا*عصبی*
شوگا: بله
سنا: من کاری به ا/ت ندارم بعدشم فقط من نیستم که این قضیه رو میدونه...
شوگا: چی..؟
سنا: یادت نیست اون شب دوتا خدمتکار هم بودن و فهمیدن..
شوگا: خب
سنا: خب...شاید اونا به ا/ت چیزی گفتن
شوگا: خب..ولی فعلا ا/ت چیزی نفهمیده چون اگر میفهمید الان اینجا نبودم...
سنا: تقصیره خودت بود..
شوگا: ولی مهم اینکه اتفاقی نیفتاد..
سنا:....
شوگا: من برم
سنا: اوکی
از اتاق اومدم بیرون دیدم ا/ت داره صبحونه میخوره رفتم پیشش..
شوگا: ا/ت چه عجب بیدار شدی!.
ا/ت: وا مگه چیه؟
شوگا: میدونی ساعت چنده؟
ا/ت: نه ساعت چنده؟
شوگا: ساعت 10
ا/ت: خب مگه چ...چی!؟*تو شک
ا/ت: ساعت چنده؟
شوگا: 10
ا/ت: من که انقد تنبل نبودم
اجوما: بخاطر حاملگیته
ا/ت:اهان..
شوگا:خب دیگه من برم
ا/ت: کجا*با دهن پر*
شوگا: میرم شرکت..بعدشم با دهن پر حرف نزن
ا/ت: خیلی خب حالا..
شرطا
لایک:40
کامنت:50
*بچها بخاطر تون گذاشتم پارت رو*
۱۹.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.