شعرهایی از خالد فاتحی
استاد "خالد فاتحی" (بە کُردی: خالید فاتیحی) با نام کامل "خالد ملا عبدالرحمن فاتحی"، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد، زادهی سال ۱۹۶۴ میلادی در روستای چکوی سردشت است.
وی بعدها به همراه خانواده به روستای زیوکهی شهرستان پشدر اقلیم کردستان مهاجرت و سکنا گزید.
وی از سال ۱۹۹۵ میلادی به ترجمه و تصحیح و گردآوری آثار مختلف ادبی اهتمام ورزید و تاکنون بیش از ۲۷ جلد از آثار مختلف ادبی را ترجمه و منتشر کرده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
من کسیام،
که در کولهبارم فقط اینها را دارم:
وطنم،
پرچمم،
کلمات،
کتاب.
(۲)
تو شبیه ستارهی سحری،
طلوع که میکنی،
شبش دیگر دلخوشم و
تا سحرگاه مستم و سرخوش.
(۳)
چرا تو غزال گیسو بلند رویاهایم نشوی و
من هم تمام آرزوها و رویاها و ایکاشهایت بشوم.
با هم بودنمان محال است!
بیا از هم جدا بشویم،
تو هیچ کاری نکردی برای التیام زخمهایم و
من هم، چنان مترسکی بودم در مزرعهی عمر تو...
بهتر است از هم جدا شویم،
تا اینکه پای بگذاریم بر روح رنجور هم.
(۴)
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی میبینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را میگیرد
و دلم پر از اندوه میشود
سفر نکن!
بقچهی سفر به دوردستها را به کول نیانداز
زیرا اگر تو ترکم کنی،
در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت
خوب تو بگو. چونکه رفتی،
من به تنهایی آوارهی کدام شهر و روستا شوم؟!
(۵)
هنوز هم
در بالاخانهی قلب من
هر صبح کدبانویی
گیسوان سیاه قطرانیاش را
به پرتوی آفتاب عشق من، میسپارد.
او هم تاکنون عاشق است،
و هر روز
تکه ابری میشود و
درون دریای غم و اشک من، میبارد.
شعر: #خالد_فاتحی
گردآوری و نگارش و ترجمهی اشعار: #زانا_کوردستانی
وی بعدها به همراه خانواده به روستای زیوکهی شهرستان پشدر اقلیم کردستان مهاجرت و سکنا گزید.
وی از سال ۱۹۹۵ میلادی به ترجمه و تصحیح و گردآوری آثار مختلف ادبی اهتمام ورزید و تاکنون بیش از ۲۷ جلد از آثار مختلف ادبی را ترجمه و منتشر کرده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
من کسیام،
که در کولهبارم فقط اینها را دارم:
وطنم،
پرچمم،
کلمات،
کتاب.
(۲)
تو شبیه ستارهی سحری،
طلوع که میکنی،
شبش دیگر دلخوشم و
تا سحرگاه مستم و سرخوش.
(۳)
چرا تو غزال گیسو بلند رویاهایم نشوی و
من هم تمام آرزوها و رویاها و ایکاشهایت بشوم.
با هم بودنمان محال است!
بیا از هم جدا بشویم،
تو هیچ کاری نکردی برای التیام زخمهایم و
من هم، چنان مترسکی بودم در مزرعهی عمر تو...
بهتر است از هم جدا شویم،
تا اینکه پای بگذاریم بر روح رنجور هم.
(۴)
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی میبینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را میگیرد
و دلم پر از اندوه میشود
سفر نکن!
بقچهی سفر به دوردستها را به کول نیانداز
زیرا اگر تو ترکم کنی،
در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت
خوب تو بگو. چونکه رفتی،
من به تنهایی آوارهی کدام شهر و روستا شوم؟!
(۵)
هنوز هم
در بالاخانهی قلب من
هر صبح کدبانویی
گیسوان سیاه قطرانیاش را
به پرتوی آفتاب عشق من، میسپارد.
او هم تاکنون عاشق است،
و هر روز
تکه ابری میشود و
درون دریای غم و اشک من، میبارد.
شعر: #خالد_فاتحی
گردآوری و نگارش و ترجمهی اشعار: #زانا_کوردستانی
۶۵۹
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.