دستش را مثل قایقی که روی موج بالا و پایین می رود، توی هوا
دستش را مثل قایقی که روی موج بالا و پایین می رود، توی هوا رقصاند
پرسید:
«ارزشش را داشت اینهمه بالا و پایین شدن ها ؟...»
دست هایم را مثل کسی که پارو می زند دو طرف پهلو گرفتم و مثلا پارو زدم.
گفتم:
«تمام عمر که پارو زده باشی، نسیم و توفان و روز ابری را که تجربه کرده باشی، یک روز می رسی وسط دریا، همان جا که موج ندارد، همان جا که آفتاب است و دریا آرام است. بعد مثل فرهاد قصه ی «در دنیای تو ساعت چند است؟»
دراز می کشی کف قایق چوبی ات و زیر لب می گویی:
«آره ، می ارزید ...»
. #مریم_سمیع_زادگان
.
.
.
.
پرسید:
«ارزشش را داشت اینهمه بالا و پایین شدن ها ؟...»
دست هایم را مثل کسی که پارو می زند دو طرف پهلو گرفتم و مثلا پارو زدم.
گفتم:
«تمام عمر که پارو زده باشی، نسیم و توفان و روز ابری را که تجربه کرده باشی، یک روز می رسی وسط دریا، همان جا که موج ندارد، همان جا که آفتاب است و دریا آرام است. بعد مثل فرهاد قصه ی «در دنیای تو ساعت چند است؟»
دراز می کشی کف قایق چوبی ات و زیر لب می گویی:
«آره ، می ارزید ...»
. #مریم_سمیع_زادگان
.
.
.
.
۲.۹k
۰۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.