سوکوکو پارت ۸
سوکوکو پارت ۸
از دید چویا
امروز تقریبا ۲ روز از اون سر کاری اکو میگذره خیلی باحال بود باید به دازای بگم دوباره سر به سرش بذاریم
گرفتن شماره ی دازای
چویا : آلو ......سلام ........ممنون خوبم تو چطور ........راستی میتونی بیای این جایی که برات میفرستم.......ممنون
دازای : سلام .....چطوری.....ممنون منم خوبم .......باشه ....... خدافظ
گذر زمان بعد از رسیدن دازای
دازای : سلام چویا کاری باهام داشتی
چویا : آره نظرت چیه دوباره اکو رو سر کار بزاریم
دازای : وای ذهنمو خوندی هویچ کوچولو
چویا : چیزی گفتی نردبون
دازای : نه ولش کن خب چیکار کنیم
چویا : خب اون کیو بیشتر از همه توی مافیا دوس داره
دازای : من
چویا : مسخره بازی در نیار کی
دازای : نه بی شوخی جدا من
چویا : انتظارشو نداشتم خب خوبه گوشتو بیار پچ پچ پچ پچ پچ پچ
دازای : عالیه تو به اندازه ی من کرم ریزی
چویا : من مثل تو کرمو نیستم من شوخی میکنم نه کرم ریزی
دازای : باشه حالا زنگ بزن اکوتا
چویا : اول بریم خونه ی من تا یکم سس کاریت کنم
رسیدن به خونه ی چویا
چویا: خب ما میگیم داشتیم تو خونه ی من بازی میکردی که یهو یکی داشت تعقیبت میکرد و از یه جای نا معلوم بهت تیر خورده و مردی حالا پهن شو اینجا
دور دازای خون مصنوعی ریختم وای که چه شود
گرفتن شماره ی اکو
اکو : الو سلام چویا سان ..........چی شده ......چی د....دا....دازای س..آن.....ا...الان میام
چویا : ز....زود بیا جایی که بهت میگم سریع ........د...دازای تیر خورده نفس نمی کشه
قطع کردن تلفن
چویا : وای که چه شود
دازای : وای فاتحمون رو باید بخونیم و وصیت نامهمون رو هم بنویسیم که به فنا رفتیم اکو هیچ وقت اینقدر جدی و ناراحت نبود
دازای وانمود به مردن کرد اکو اومد تو
اکو : چی شدههههه .....د...دا ..دازای سان ....
اکو رفت و جایی که ما تظاهر کردیم تیر خورده رو فشار داد
دازای بلند شد و اکو رو بغل کرد
دازای با خنده : له شدم کوچولو
و اکو : دا ...زای ...سا......ن
و اکو هم دازای سانو بغل کرد و خلاصه ی داستان اکو آزاری این بود
از دید چویا
امروز تقریبا ۲ روز از اون سر کاری اکو میگذره خیلی باحال بود باید به دازای بگم دوباره سر به سرش بذاریم
گرفتن شماره ی دازای
چویا : آلو ......سلام ........ممنون خوبم تو چطور ........راستی میتونی بیای این جایی که برات میفرستم.......ممنون
دازای : سلام .....چطوری.....ممنون منم خوبم .......باشه ....... خدافظ
گذر زمان بعد از رسیدن دازای
دازای : سلام چویا کاری باهام داشتی
چویا : آره نظرت چیه دوباره اکو رو سر کار بزاریم
دازای : وای ذهنمو خوندی هویچ کوچولو
چویا : چیزی گفتی نردبون
دازای : نه ولش کن خب چیکار کنیم
چویا : خب اون کیو بیشتر از همه توی مافیا دوس داره
دازای : من
چویا : مسخره بازی در نیار کی
دازای : نه بی شوخی جدا من
چویا : انتظارشو نداشتم خب خوبه گوشتو بیار پچ پچ پچ پچ پچ پچ
دازای : عالیه تو به اندازه ی من کرم ریزی
چویا : من مثل تو کرمو نیستم من شوخی میکنم نه کرم ریزی
دازای : باشه حالا زنگ بزن اکوتا
چویا : اول بریم خونه ی من تا یکم سس کاریت کنم
رسیدن به خونه ی چویا
چویا: خب ما میگیم داشتیم تو خونه ی من بازی میکردی که یهو یکی داشت تعقیبت میکرد و از یه جای نا معلوم بهت تیر خورده و مردی حالا پهن شو اینجا
دور دازای خون مصنوعی ریختم وای که چه شود
گرفتن شماره ی اکو
اکو : الو سلام چویا سان ..........چی شده ......چی د....دا....دازای س..آن.....ا...الان میام
چویا : ز....زود بیا جایی که بهت میگم سریع ........د...دازای تیر خورده نفس نمی کشه
قطع کردن تلفن
چویا : وای که چه شود
دازای : وای فاتحمون رو باید بخونیم و وصیت نامهمون رو هم بنویسیم که به فنا رفتیم اکو هیچ وقت اینقدر جدی و ناراحت نبود
دازای وانمود به مردن کرد اکو اومد تو
اکو : چی شدههههه .....د...دا ..دازای سان ....
اکو رفت و جایی که ما تظاهر کردیم تیر خورده رو فشار داد
دازای بلند شد و اکو رو بغل کرد
دازای با خنده : له شدم کوچولو
و اکو : دا ...زای ...سا......ن
و اکو هم دازای سانو بغل کرد و خلاصه ی داستان اکو آزاری این بود
۱۵.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.