قدیما هر وقت میرفتم خونه عزیزجون،
قدیما هر وقت میرفتم خونه عزیزجون،
تا یک وقت خالی پیدا میکرد میگفت مادر بیا بشین کارت دارم.
منم میرفتم کنارش، می نشستم.
یک استکان نعلبکی برمیداشت وهمون طوری که از قوری گل سرخیش برایم چای میریخت، میگفت بیا یک چایی بخور، تا من چند تا نصیحتت کنم که پس فردا رفتی خونه بخت به کارت بیاد مادر...
منم شوخی میکردم میگفتم عزیزجون بزار برم کاغذ و خودکار بیارم بنویسم تا یادم نره.
میگفت مادر نمیخواد بنویسی خوب گوش کن آویزه ی گوشت کن...
بعدم شروع میکرد به گفتن:
میگفت زن باید پس دستش رو داشته باشه و وقتی من با تعجب نگاه میکردم که پس دست چیه؟!
میگفت یعنی پس انداز داشته باشی مادر
زندگی بالا و پایین زیاد داره، یه روز داری، یه روز نداری...
یادت باشه تو زندگی دلت برای کسی نسوزه که خدا قهرش میگیره. خدا میگه یعنی تو از منِ خدا مهربون تری که دلت به حال بنده من میسوزه، اون وقت اون بلا سرت میاد.
اگه دیدی کسی گرفتاره فقط براش دعا کن و بسپارش دست خود خدا
میگفت مادر یادت باشه، زن باید اول به خودش احترام بزاره تا بقیه هم احترام بزارن...
منم باخنده میگفتم یعنی خودم رو خانوم صدا کنم؟!
میگفت نه مادر،خانوم و آقایی که به گفتن نیست، به رفتار و کردارِ آدمه
اگه خوب باشی، بقیه خودشون آقاو خانوم صدات میکنن
منظورم اینه برای خودت وقت بزار؛
یه وقتایی برای خودت چایی دم کن، هل و گلاب هم بریز که خوش عطر و طعم بشه، برای خودت بریز و بخور تا خستگیت در بره...
امروز یاد حرفای عزیزجون افتادم
وسط روزمرگیهای زندگی، برای خودم چای هل و گلاب دم کردم، ریختم تو استکانهای قدیمیه یادگار عزیزجون
نشستم وخودم رو به یک استکان چای آرامش دعوت کردم...
تا یک وقت خالی پیدا میکرد میگفت مادر بیا بشین کارت دارم.
منم میرفتم کنارش، می نشستم.
یک استکان نعلبکی برمیداشت وهمون طوری که از قوری گل سرخیش برایم چای میریخت، میگفت بیا یک چایی بخور، تا من چند تا نصیحتت کنم که پس فردا رفتی خونه بخت به کارت بیاد مادر...
منم شوخی میکردم میگفتم عزیزجون بزار برم کاغذ و خودکار بیارم بنویسم تا یادم نره.
میگفت مادر نمیخواد بنویسی خوب گوش کن آویزه ی گوشت کن...
بعدم شروع میکرد به گفتن:
میگفت زن باید پس دستش رو داشته باشه و وقتی من با تعجب نگاه میکردم که پس دست چیه؟!
میگفت یعنی پس انداز داشته باشی مادر
زندگی بالا و پایین زیاد داره، یه روز داری، یه روز نداری...
یادت باشه تو زندگی دلت برای کسی نسوزه که خدا قهرش میگیره. خدا میگه یعنی تو از منِ خدا مهربون تری که دلت به حال بنده من میسوزه، اون وقت اون بلا سرت میاد.
اگه دیدی کسی گرفتاره فقط براش دعا کن و بسپارش دست خود خدا
میگفت مادر یادت باشه، زن باید اول به خودش احترام بزاره تا بقیه هم احترام بزارن...
منم باخنده میگفتم یعنی خودم رو خانوم صدا کنم؟!
میگفت نه مادر،خانوم و آقایی که به گفتن نیست، به رفتار و کردارِ آدمه
اگه خوب باشی، بقیه خودشون آقاو خانوم صدات میکنن
منظورم اینه برای خودت وقت بزار؛
یه وقتایی برای خودت چایی دم کن، هل و گلاب هم بریز که خوش عطر و طعم بشه، برای خودت بریز و بخور تا خستگیت در بره...
امروز یاد حرفای عزیزجون افتادم
وسط روزمرگیهای زندگی، برای خودم چای هل و گلاب دم کردم، ریختم تو استکانهای قدیمیه یادگار عزیزجون
نشستم وخودم رو به یک استکان چای آرامش دعوت کردم...
۸.۶k
۰۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.