علی یاری
استاد "علی یاری" زادهی یکم فروردین ماه ۱۳۵۳ خورشیدی، شاعر، پژوهشگر و مدرس دانشگاه چمران اهواز، ساکن اهواز است.
او دکتری زبان و ادبیات فارسی دارد و مدرس دانشگاه شهید چمران اهواز است.
یاری در سال۱۳۸۳ برنده جایزه اول شعر جوان جنوب کشور در بخش غزل شد و بیشتر شعرها، یادداشتها و مقالات ادبی خود را در نشریات ادبی و تخصصی به چاپ رسانده است.
◇ کتابشناسی:
- دویدن در لانگشات - نشر آهنگ - ۱۳۸۹
- خیس در سکانس صفر - نشر آهنگ
- از کتیبه ی جنوب (پژوهشی در شعر معاصر خوزستان)
- ریلها پیش از ما رفتهاند - نشر بوتیمار
- سینما آناهیتا - انتشارات مهر و دل
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[مکاشفه]
از مكاشفه اسباب بازیها آمد
دست تكاند
و مه از روی صورتش فوران كرد
روانی روايت خصوصیاش
انگشتها را شليك كرد
و مه از روی صورتش همچنان
قسم خورد كه سنجاقكی داشته
در عين كوچكی
چه سنجاقكی كه نگو
اصلاً چه رنگينكمانی
چه دارم میگويم من خدا!
و عروسك چشم آبیاش
كه عاشق شد
از بس كه دوستش داشته
حواس همه را جمع كرد
و به جعبه اسباببازیها بخشيد
فوت كرد
ما بايد زير لب دعا میكرديم
خداوندا!
كودكیها را به ما برگردان
به ما اسباببازی ببخش
كودكی – بازی گوشی عطا كن
خداوندا!
ما را دوست داشته باش...
لمس واقعيت شديم
دست تكان داديم و
مه در ما همچنان.
(۲)
سربازها در مرز بودند
دلمان به همین خوش بود
صبح در خط مقدم بودیم
با گاو و گوسفندهایمان.
لشکر ۱۶ زرهی قزوین
شبانه
عقبنشینی کرده بود.
(۳)
دوست داشتم دوست باشم
کِیف داشته باشم...
جناب کارگردان!
من خودسوزی شدم به سادگی
تا شکل دیگر زیباشناختی مستند شود
مستند بودم...
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
او دکتری زبان و ادبیات فارسی دارد و مدرس دانشگاه شهید چمران اهواز است.
یاری در سال۱۳۸۳ برنده جایزه اول شعر جوان جنوب کشور در بخش غزل شد و بیشتر شعرها، یادداشتها و مقالات ادبی خود را در نشریات ادبی و تخصصی به چاپ رسانده است.
◇ کتابشناسی:
- دویدن در لانگشات - نشر آهنگ - ۱۳۸۹
- خیس در سکانس صفر - نشر آهنگ
- از کتیبه ی جنوب (پژوهشی در شعر معاصر خوزستان)
- ریلها پیش از ما رفتهاند - نشر بوتیمار
- سینما آناهیتا - انتشارات مهر و دل
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[مکاشفه]
از مكاشفه اسباب بازیها آمد
دست تكاند
و مه از روی صورتش فوران كرد
روانی روايت خصوصیاش
انگشتها را شليك كرد
و مه از روی صورتش همچنان
قسم خورد كه سنجاقكی داشته
در عين كوچكی
چه سنجاقكی كه نگو
اصلاً چه رنگينكمانی
چه دارم میگويم من خدا!
و عروسك چشم آبیاش
كه عاشق شد
از بس كه دوستش داشته
حواس همه را جمع كرد
و به جعبه اسباببازیها بخشيد
فوت كرد
ما بايد زير لب دعا میكرديم
خداوندا!
كودكیها را به ما برگردان
به ما اسباببازی ببخش
كودكی – بازی گوشی عطا كن
خداوندا!
ما را دوست داشته باش...
لمس واقعيت شديم
دست تكان داديم و
مه در ما همچنان.
(۲)
سربازها در مرز بودند
دلمان به همین خوش بود
صبح در خط مقدم بودیم
با گاو و گوسفندهایمان.
لشکر ۱۶ زرهی قزوین
شبانه
عقبنشینی کرده بود.
(۳)
دوست داشتم دوست باشم
کِیف داشته باشم...
جناب کارگردان!
من خودسوزی شدم به سادگی
تا شکل دیگر زیباشناختی مستند شود
مستند بودم...
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۳۶۳
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.