my little girl
پارت5فصل2
تهیونگ: راست میگی هیونگ اگه نخواد باهامون بیاد چی
نامجون: پسرا ما همون میدونیم اشتباه کردیم.از اولشم نباید میزاشتیم ات پیش شوگا بمونه.. از اون شب به بعد شوگا نزاشته ما با ات حرف بزنیم
جین: شوگا به کل عوض شده یادتونه اون شب تا صبح چقد دعوا کردیم و شوگا تا موقعی که ما از اونجا بریم دو روز با ات خونه نیومد.. ولی خاب شوگا میترسه ات رو از دست بده وبرای همین نزاشت برگرده کره. ـ
جیمین:تقریبا با جین هیونگ موافقم ولی شوگا هم حق داشت
تهیونگ: چه حقی هیونگ حق اصلی با ما بود ات باید تو کره بزرگ میشد.. اون باید با واقعیت های زندگیش کنار میومد ولی شوگاهیونگ اونو دور کرد...
جیمین: تهیونگ..تو الان بهم بگو ما چاره دیگه ای هم داشتیم ات رو کجا میزاشتیم الان همه زندگی خودمونو داریم ازدواج کردیم ات رو چجوری نگه میداشتیم؟...
تهیونگ: اصلا میبردیمش پیش مادرش میزاشتیم ولی تو امریکا ولش نمیکردیم که از اتفاقای بدی که تو بچگیش افتاده فرار کنه باید باهاشون. روبه رو بشه و اینکه مثل بچه های عادی باشه نه اینکه همه فکر ذهنش انتقام باشه
جین: هعی تهیونگ داری زیاده روی میکنی چطوری دلت میاد ات رو پیش اون ول کنی اون حتا لیاقت داشتن اسم مادر رو نداره..
نامجون: هعیی پسرا اروم باشین کاریه که شده الان فردا بخواییم بریم اونجا اگه با این افکار بریم حتما دعوا میشه..
تهیونگ: اهه.قبول دارین که خودمون خراب نباید تنهاشون میزاشتیم شابد اگه یکم زمان میگذشت بر میگشتن
جین: اهه بسه دیگه بهتره همه بریم خونه هامون چمدونامونو ببندیم صبح با جت شخصیه من میریم به سمت امریکا.
جیمین: ولی نمیخوای با شوگا هیونگ هماهنگ کنم؟
جین: لازم نیست
ویو ادمین
پسرا از هم خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون..
ویو جیمین
دره خونه رو باز کردم اروم وارد شدم که دیدم هانا رویه مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه
جیمین: سلام عزیزم من اومدم
هانا: اوهه سلام خوش اومدی
ویو ادمین
جیمین به سمت مبل رفت و روش دراز کشید
جیمن: اههه خیلی خستم.هانا
هانا: جانم
جیمین: من و پسرا تصمیم گرفتیم بزای یه مدتت بریم امریکا پیش ات و شوگا همهمون دلمون برای ات تنگ شده
هانا: جیمین مطمعنی داری کاره درستی میکنی.توی این هفت سال شوگا حتا نزاشته با ات تماس بگیرین.. بعد فکر میکنی برین اونجا راتون میده؟
جیمین: اههه اصلا هیچی نمیدونم..ولی ما همون به جیهوپ قول داده بودیم.. جیهوپ قبل از اینکه از هوش بره ازمون خواست همیشه باهم باشیم و هوای ات رو داشته باشیم.. ولی ما برعکس انجام دادیم ـ...
هانا: هر جور دوست دارین.... تویه این چند روزه که نیستی منم میرم خونه خواهرم حوصلمم دیگه سر نمیره
جیمین: مراقب خودت باشیا...
هانا: من میرم بخوابم
جیمین:شب بخیر عزیزم
هانا: شب بخیر
ویو شوگا
تهیونگ: راست میگی هیونگ اگه نخواد باهامون بیاد چی
نامجون: پسرا ما همون میدونیم اشتباه کردیم.از اولشم نباید میزاشتیم ات پیش شوگا بمونه.. از اون شب به بعد شوگا نزاشته ما با ات حرف بزنیم
جین: شوگا به کل عوض شده یادتونه اون شب تا صبح چقد دعوا کردیم و شوگا تا موقعی که ما از اونجا بریم دو روز با ات خونه نیومد.. ولی خاب شوگا میترسه ات رو از دست بده وبرای همین نزاشت برگرده کره. ـ
جیمین:تقریبا با جین هیونگ موافقم ولی شوگا هم حق داشت
تهیونگ: چه حقی هیونگ حق اصلی با ما بود ات باید تو کره بزرگ میشد.. اون باید با واقعیت های زندگیش کنار میومد ولی شوگاهیونگ اونو دور کرد...
جیمین: تهیونگ..تو الان بهم بگو ما چاره دیگه ای هم داشتیم ات رو کجا میزاشتیم الان همه زندگی خودمونو داریم ازدواج کردیم ات رو چجوری نگه میداشتیم؟...
تهیونگ: اصلا میبردیمش پیش مادرش میزاشتیم ولی تو امریکا ولش نمیکردیم که از اتفاقای بدی که تو بچگیش افتاده فرار کنه باید باهاشون. روبه رو بشه و اینکه مثل بچه های عادی باشه نه اینکه همه فکر ذهنش انتقام باشه
جین: هعی تهیونگ داری زیاده روی میکنی چطوری دلت میاد ات رو پیش اون ول کنی اون حتا لیاقت داشتن اسم مادر رو نداره..
نامجون: هعیی پسرا اروم باشین کاریه که شده الان فردا بخواییم بریم اونجا اگه با این افکار بریم حتما دعوا میشه..
تهیونگ: اهه.قبول دارین که خودمون خراب نباید تنهاشون میزاشتیم شابد اگه یکم زمان میگذشت بر میگشتن
جین: اهه بسه دیگه بهتره همه بریم خونه هامون چمدونامونو ببندیم صبح با جت شخصیه من میریم به سمت امریکا.
جیمین: ولی نمیخوای با شوگا هیونگ هماهنگ کنم؟
جین: لازم نیست
ویو ادمین
پسرا از هم خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون..
ویو جیمین
دره خونه رو باز کردم اروم وارد شدم که دیدم هانا رویه مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه
جیمین: سلام عزیزم من اومدم
هانا: اوهه سلام خوش اومدی
ویو ادمین
جیمین به سمت مبل رفت و روش دراز کشید
جیمن: اههه خیلی خستم.هانا
هانا: جانم
جیمین: من و پسرا تصمیم گرفتیم بزای یه مدتت بریم امریکا پیش ات و شوگا همهمون دلمون برای ات تنگ شده
هانا: جیمین مطمعنی داری کاره درستی میکنی.توی این هفت سال شوگا حتا نزاشته با ات تماس بگیرین.. بعد فکر میکنی برین اونجا راتون میده؟
جیمین: اههه اصلا هیچی نمیدونم..ولی ما همون به جیهوپ قول داده بودیم.. جیهوپ قبل از اینکه از هوش بره ازمون خواست همیشه باهم باشیم و هوای ات رو داشته باشیم.. ولی ما برعکس انجام دادیم ـ...
هانا: هر جور دوست دارین.... تویه این چند روزه که نیستی منم میرم خونه خواهرم حوصلمم دیگه سر نمیره
جیمین: مراقب خودت باشیا...
هانا: من میرم بخوابم
جیمین:شب بخیر عزیزم
هانا: شب بخیر
ویو شوگا
۴.۷k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.