ماه را

ماه را
طواف می کند خنده هایت!
شب، در مرز پیراهنت
و من غریقی، که
به چشم هایت رسیده است!
و ساحل شنی دستانت،
آغوشی ست برای برنزه ی اندام عشق ...

#عرفان_یزدانی #عکس_نوشته
دیدگاه ها (۲)

دانی که پس از عمر چه مانَد باقی؟مِهر است و محبت است و باقی ه...

خنده قبلا بود بر هر درد بی درمان دوا بوسه شد درمانم از وقتی...

امشبنفسم برای بوسیدن صدایتبه شماره افتاده است زنگ بزن !من بد...

آرامم میکرد شنیدنِ صدایت از آن سویِ تلفن ٬ همچون اذانی بر گن...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط