پارت اول
اسم پارت:نمیدونم هیچ ایده ای ندارم
اسم پیشنهاد بدههه
این پارتم مثل پارت های قبلیاسماته
ممنون میشم یه سر به پیجم بزنی و رمان هامو بخونی
اگه رمان اسمات دوست نداری لطفا نخون و گزارش نده
با ضربه ای که به سرم خورد بیهوش شدم
اوه خدای من
چجوری تونستن منو بگیرن
اصلا چند نفر بودن؟
تنها چیزی که یادمه
چشمای آبیش بود
درسته خودشه
چویا
چجوری تونست این کارو با من بکنه
جو غیر عادی بود
چشمای آبیش تو تاریکی فضا می درخشید
ناگهان فضا قرمز شد
با نگاه کردن به فضا فهمیدم
که اونجا رد رومه
چویا:خنده..اووو کوچولوو
اینجا موش شدی؟
دازای:چی میگی چویا
فقط من عاشقت بودم
چویا:آره.خنده.اونم چه عاشقی...
از کی تاحالا به بردگی گرفتن یه آدم بی پول بدبخت شده عاشقی
شکنجه دادنش شده عاشقی
ها
(ویو دازای)
داشت کم کم عصبانیتش به ناراحتی تبدیل میشد
با سیلی که تو صورتم خورد به خودم اومدم
چویا:دازای خوب گوش کن
قراره تلافی کنم
طناب دستامو باز کرد
از موهام کشید و گرفت تا رسیدن به تخت
چویا:بلند شو حرومی
دازای:...
چویا:نمیشنوی چی میگم؟
دازای:چویا عزیزم
چویا:تو حق نداری
منو به اسم صدا کنی آقای اوسامو
با موهام گرفت و کشوند روی تخت
دستو پاهامو بست..
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که فریاد بزنم
با گگی که دهنمو بست دیگه نتونستم فریاد بزنم
بطری الکلی را سر کشید
و تمومش کرد
شیشه رو با تموم قدرتش
به دیوار کوبید
تکه ای رو برداشت و کنار گذاشت
با قیچی لباسامو پاره کرد
به باکسرم که رسید فریاد زدم
ولی به خاطر وجود گگ نتونستم زیاد داد بزنمت
شیشه ای که کنار گذاشته بود و
رو برداشت
گگ رو باز کرد
و گفت
چویا:دوست دارم فریاداتو بشنوم
اسم پیشنهاد بدههه
این پارتم مثل پارت های قبلیاسماته
ممنون میشم یه سر به پیجم بزنی و رمان هامو بخونی
اگه رمان اسمات دوست نداری لطفا نخون و گزارش نده
با ضربه ای که به سرم خورد بیهوش شدم
اوه خدای من
چجوری تونستن منو بگیرن
اصلا چند نفر بودن؟
تنها چیزی که یادمه
چشمای آبیش بود
درسته خودشه
چویا
چجوری تونست این کارو با من بکنه
جو غیر عادی بود
چشمای آبیش تو تاریکی فضا می درخشید
ناگهان فضا قرمز شد
با نگاه کردن به فضا فهمیدم
که اونجا رد رومه
چویا:خنده..اووو کوچولوو
اینجا موش شدی؟
دازای:چی میگی چویا
فقط من عاشقت بودم
چویا:آره.خنده.اونم چه عاشقی...
از کی تاحالا به بردگی گرفتن یه آدم بی پول بدبخت شده عاشقی
شکنجه دادنش شده عاشقی
ها
(ویو دازای)
داشت کم کم عصبانیتش به ناراحتی تبدیل میشد
با سیلی که تو صورتم خورد به خودم اومدم
چویا:دازای خوب گوش کن
قراره تلافی کنم
طناب دستامو باز کرد
از موهام کشید و گرفت تا رسیدن به تخت
چویا:بلند شو حرومی
دازای:...
چویا:نمیشنوی چی میگم؟
دازای:چویا عزیزم
چویا:تو حق نداری
منو به اسم صدا کنی آقای اوسامو
با موهام گرفت و کشوند روی تخت
دستو پاهامو بست..
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که فریاد بزنم
با گگی که دهنمو بست دیگه نتونستم فریاد بزنم
بطری الکلی را سر کشید
و تمومش کرد
شیشه رو با تموم قدرتش
به دیوار کوبید
تکه ای رو برداشت و کنار گذاشت
با قیچی لباسامو پاره کرد
به باکسرم که رسید فریاد زدم
ولی به خاطر وجود گگ نتونستم زیاد داد بزنمت
شیشه ای که کنار گذاشته بود و
رو برداشت
گگ رو باز کرد
و گفت
چویا:دوست دارم فریاداتو بشنوم
۲.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.