میگفت پاییز که می شود یاد خودم
میگفت پاییز که می شود یاد خودم
می افتم، یاد روزهایی که رنگ و رویم
زرد بود تب داشتم و گونه هایم برافروخته، غمگین بودم و کم حرف …
همان روزهایی که همه میگفتند عادی نیستم، همه فکر می کردند بیمارم
و نمی دانستند عاشق شده ام،
نفهمیدند غصه ی معشوق در سینه دارم …
میگفت چند وقت پیش هم که دوباره به همان حال و روز افتادم همانقدر دلگیر و دلتنگ، باز همه گفتند عادی نیستم اما هیچ کس نفهمید او رفته …
هیچ کس نفهمید غم از دست دادن دارم…
راستش این فصل هم
با این حال و هوای دلتنگ …
این رنگ زرد و گونه های تب دار نارنجی
عادی نیست …
شاید عاشق شده پاییز…
شاید سفر کرده دارد!!
می افتم، یاد روزهایی که رنگ و رویم
زرد بود تب داشتم و گونه هایم برافروخته، غمگین بودم و کم حرف …
همان روزهایی که همه میگفتند عادی نیستم، همه فکر می کردند بیمارم
و نمی دانستند عاشق شده ام،
نفهمیدند غصه ی معشوق در سینه دارم …
میگفت چند وقت پیش هم که دوباره به همان حال و روز افتادم همانقدر دلگیر و دلتنگ، باز همه گفتند عادی نیستم اما هیچ کس نفهمید او رفته …
هیچ کس نفهمید غم از دست دادن دارم…
راستش این فصل هم
با این حال و هوای دلتنگ …
این رنگ زرد و گونه های تب دار نارنجی
عادی نیست …
شاید عاشق شده پاییز…
شاید سفر کرده دارد!!
۴.۳k
۰۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.