رمان دریای چشمات
پارت۹۹
چشام تا حد ممکن گشاد شد و گفتم : صحنه رمانتیک کجا بود یه اتفاق بود فقط .
دلارام لبخند ژکوندی زد و گفت : بقیه که اینو نمی فهمن الان عکستون همه جا پخش شده و معروفی .
با نگرانی نگاهی به آیدا انداختم و گفتم : الان چیکار کنم آخه ؟
نیومده سوتی دادم .
دلارام لبخند دندون نمایی زد و گفت : تا باشه از این سوتی ها.
ضربه ی آرومی به بازوش زدم و گفتم : تازه دوست شدیما نذار خراب شه .
خندید و گفت : شوخی کردم خوب .
من : باید چیکار کنم تا بقیه شایعه نسازن واسم .
حالت متفکرانه ای گرفت و گفت : راهی نداره .
حرصی نگاش کردم و به آیدا نگاه کردم : تو فکری نداری ؟
آیدا : فک کنم باید کلا پسره رو نادیده بگیری یه مدت .
دستام رو جلوی صورتم گذاشتم و گفتم : آخه این چه شانسیه من دارم از اول ورودم چرا باید اینجوری می شد .
آیدا :فعلا نمیشه کاریش بکنیم کاریه که شده .
فقط همونطور که گفتم یه مدت نادیده اش بگیر .
سرم رو تکون دادم و رو به دلارام گفتم : رشته اونم روانشناسیه ؟
سرش رو تکون داد .
دیگه داشتم رسما دیوونه می شدم : پس چرا تو کلاس قبلی نبود ؟
شونه هاش رو بالا انداخت : نمی دونم .
من : پس زیاد مجبورم ببینمش ؟
دلارام: مجبور ؟
تقریبا نصف دخترای اینجا به خاطر اون اومدن روانشناسی.
من : ینی تا این حد معروفه ؟
سرش رو تکون داد.
من : وااای من چحوری باهاش رو به رو شم .
شایعات رو چیکار کنم .
آیدا : فقط نادیده اش بگیر.
سرم رو تکون دادم : کلاس بعدیمون کیه ؟
دلارام: یه ربع دیگه.
نفس عمیقی کشیدم و خودم رو برای رو به رویی باهاش آماده کردم .
وقتی وارد کلاس شدیم همه یه جور خاصی نگام می کردن و در گوشی یه چیزایی میگفتن.
خودمو نباختم و رفتم و روی یکی از صندلی های خالی نشستم .
آیدا و دلارام هم کنارم نشستن .
خدا رو شکر هنوز از پسره خبری نبود و من خیالم راحت بود تا حدودی ولی...
همین که استاد خواست در کلاس رو ببنده یکی جلوی در رو گرفت و اومد تو .
استاد : چرا بعد از من میای ؟
چون اولین بارته مشکلی نیست تکرار نشه .
سرش رو تکون داد و با یه تشکر آروم و زیر لبی اومد تا بشینه .
همونطور که آیدا گفت سعی کردم تا نادیده اش بگیرم .
استاد روبه پسره که مستاصل وسط کلاس وایساده بود گفت : پس چرا نمیشینی ؟
پسره : آخه هیچ صندلی خالی ای نیست .
با این حرفش نگاهی به کلاس که پر از دانشجو بود انداختم .
تنها صندلی خالی کلاس صندلی بغلی من بود .
دیگه داشتم از این شانس خوشگلم دیوونه می شدم .
اومد و روی صندلی کناریم نشست و استاد هم بدون حرفی درس رو شروع کرد.
...
چشام تا حد ممکن گشاد شد و گفتم : صحنه رمانتیک کجا بود یه اتفاق بود فقط .
دلارام لبخند ژکوندی زد و گفت : بقیه که اینو نمی فهمن الان عکستون همه جا پخش شده و معروفی .
با نگرانی نگاهی به آیدا انداختم و گفتم : الان چیکار کنم آخه ؟
نیومده سوتی دادم .
دلارام لبخند دندون نمایی زد و گفت : تا باشه از این سوتی ها.
ضربه ی آرومی به بازوش زدم و گفتم : تازه دوست شدیما نذار خراب شه .
خندید و گفت : شوخی کردم خوب .
من : باید چیکار کنم تا بقیه شایعه نسازن واسم .
حالت متفکرانه ای گرفت و گفت : راهی نداره .
حرصی نگاش کردم و به آیدا نگاه کردم : تو فکری نداری ؟
آیدا : فک کنم باید کلا پسره رو نادیده بگیری یه مدت .
دستام رو جلوی صورتم گذاشتم و گفتم : آخه این چه شانسیه من دارم از اول ورودم چرا باید اینجوری می شد .
آیدا :فعلا نمیشه کاریش بکنیم کاریه که شده .
فقط همونطور که گفتم یه مدت نادیده اش بگیر .
سرم رو تکون دادم و رو به دلارام گفتم : رشته اونم روانشناسیه ؟
سرش رو تکون داد .
دیگه داشتم رسما دیوونه می شدم : پس چرا تو کلاس قبلی نبود ؟
شونه هاش رو بالا انداخت : نمی دونم .
من : پس زیاد مجبورم ببینمش ؟
دلارام: مجبور ؟
تقریبا نصف دخترای اینجا به خاطر اون اومدن روانشناسی.
من : ینی تا این حد معروفه ؟
سرش رو تکون داد.
من : وااای من چحوری باهاش رو به رو شم .
شایعات رو چیکار کنم .
آیدا : فقط نادیده اش بگیر.
سرم رو تکون دادم : کلاس بعدیمون کیه ؟
دلارام: یه ربع دیگه.
نفس عمیقی کشیدم و خودم رو برای رو به رویی باهاش آماده کردم .
وقتی وارد کلاس شدیم همه یه جور خاصی نگام می کردن و در گوشی یه چیزایی میگفتن.
خودمو نباختم و رفتم و روی یکی از صندلی های خالی نشستم .
آیدا و دلارام هم کنارم نشستن .
خدا رو شکر هنوز از پسره خبری نبود و من خیالم راحت بود تا حدودی ولی...
همین که استاد خواست در کلاس رو ببنده یکی جلوی در رو گرفت و اومد تو .
استاد : چرا بعد از من میای ؟
چون اولین بارته مشکلی نیست تکرار نشه .
سرش رو تکون داد و با یه تشکر آروم و زیر لبی اومد تا بشینه .
همونطور که آیدا گفت سعی کردم تا نادیده اش بگیرم .
استاد روبه پسره که مستاصل وسط کلاس وایساده بود گفت : پس چرا نمیشینی ؟
پسره : آخه هیچ صندلی خالی ای نیست .
با این حرفش نگاهی به کلاس که پر از دانشجو بود انداختم .
تنها صندلی خالی کلاس صندلی بغلی من بود .
دیگه داشتم از این شانس خوشگلم دیوونه می شدم .
اومد و روی صندلی کناریم نشست و استاد هم بدون حرفی درس رو شروع کرد.
...
۱۷.۵k
۱۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.