توی راه از روی هوس ازیه ساندویچی 4دونه فلافل خریدم ...خوش
توی راه از روی هوس ازیه ساندویچی 4دونه فلافل خریدم ...خوشمزه بود ولی نه به خوشمزگی فلافل های خونگی مامان جونم ...اخ که دلم واسش تنگ شده شدید ...ولی نه باید سرفرصت بهش زنگ بزنم تا شک نکنه...
توی سالن انتظار فرودگاه منتظراعلام پروازم بودم که دیدم یه بچه داره گریه میکنه رفتم سمتشو بوسش کردمو گفتم
_عزیزم چی شده تنها اینجا داری گریه میکنی آقاکوچولو...؟؟؟
+مومانمو گم تردم قلاله که بلیم پیش امام رضا...اکه مومانمو تیدا نگنم..خوووبب نوموتونیم بلیم ...
اشکاشو پاک کردم گفتم اسمت چیه ؟
+محمد امین اسم توچیه ؟
_بهاره...
+دلوخ گوایلان که پاییزه ...
بی اختیارخندیدمو گفتم
_پسرجون اسمم بهاره اس
بیابریم پیش اون آقا پلیسه تا مامانتو پیدا کنه اوهوم ...
+میلسی پهاره ژون
_خواهش...
دستشو گرفتم و بردمش پیش استیشن نیروی انتظامی..
_ببخشید آقا این پسرکوچولوی ما اسمش محمد امینه مامانشو گم کرده ...آوردم تحویل بدم بلکه یه خانواده رو ازنگرانی دربیارین
+حتما خانم ...سرباز دست محمدامینو گرفتومهربون بهش گفت
+خوب مرد کوچک ....بریم اول یه شیروکیک بهت بدم و یکم شکلاتو بعدم بدمت دست مامانت .. .
محمدامین خوشحال به همراهش میرفت از جایگاه مقداری چای برای خودم ریختم ...کمی اونطرف تر محمد امینو دیدم که مشغول کلکل با سربازجوان بود...
_من شیل نوموخورم ژورم تنی به مومانم میگمااااا
+بخوردیگه مگه نمیخوای مردشی خودت گفتی میخوام پلیس شماااا
_دوژدالم ولی شیل دوژندالم ....
زنی ازدور به سمت محمد امین دوید اگربگم پروازکرد دروغ نگفتم...به دنبال زن ،مردی هم پشت بندش به سوی محمد امین هجوم آورد ...هردو سفتو سخت محمدامینو بغل گرفته بودن ...محمد امین میخندیدو پدرمادرش غرولند کنان اما با خوشحالی ذوق وکمی شوخی باهاش حرف میزدن ...پدرش بادستای بزرگش موهای پسرشو بهم ریختو یه پدرسوخته هم حوالش کرد...ازسرباز تشکرکردن. ..
کمی بعد پدرمحمد امین وقتی دید همسرش حالش خوب نیست برای حمایت ازاون همسرشو ومحمد امینو سفت بغل کرد...هی ...هی...اگه بگم حسودیم شد دروغ نگفتم ...
بالاخره پروازمو اعلام کردن...#رمان
توی سالن انتظار فرودگاه منتظراعلام پروازم بودم که دیدم یه بچه داره گریه میکنه رفتم سمتشو بوسش کردمو گفتم
_عزیزم چی شده تنها اینجا داری گریه میکنی آقاکوچولو...؟؟؟
+مومانمو گم تردم قلاله که بلیم پیش امام رضا...اکه مومانمو تیدا نگنم..خوووبب نوموتونیم بلیم ...
اشکاشو پاک کردم گفتم اسمت چیه ؟
+محمد امین اسم توچیه ؟
_بهاره...
+دلوخ گوایلان که پاییزه ...
بی اختیارخندیدمو گفتم
_پسرجون اسمم بهاره اس
بیابریم پیش اون آقا پلیسه تا مامانتو پیدا کنه اوهوم ...
+میلسی پهاره ژون
_خواهش...
دستشو گرفتم و بردمش پیش استیشن نیروی انتظامی..
_ببخشید آقا این پسرکوچولوی ما اسمش محمد امینه مامانشو گم کرده ...آوردم تحویل بدم بلکه یه خانواده رو ازنگرانی دربیارین
+حتما خانم ...سرباز دست محمدامینو گرفتومهربون بهش گفت
+خوب مرد کوچک ....بریم اول یه شیروکیک بهت بدم و یکم شکلاتو بعدم بدمت دست مامانت .. .
محمدامین خوشحال به همراهش میرفت از جایگاه مقداری چای برای خودم ریختم ...کمی اونطرف تر محمد امینو دیدم که مشغول کلکل با سربازجوان بود...
_من شیل نوموخورم ژورم تنی به مومانم میگمااااا
+بخوردیگه مگه نمیخوای مردشی خودت گفتی میخوام پلیس شماااا
_دوژدالم ولی شیل دوژندالم ....
زنی ازدور به سمت محمد امین دوید اگربگم پروازکرد دروغ نگفتم...به دنبال زن ،مردی هم پشت بندش به سوی محمد امین هجوم آورد ...هردو سفتو سخت محمدامینو بغل گرفته بودن ...محمد امین میخندیدو پدرمادرش غرولند کنان اما با خوشحالی ذوق وکمی شوخی باهاش حرف میزدن ...پدرش بادستای بزرگش موهای پسرشو بهم ریختو یه پدرسوخته هم حوالش کرد...ازسرباز تشکرکردن. ..
کمی بعد پدرمحمد امین وقتی دید همسرش حالش خوب نیست برای حمایت ازاون همسرشو ومحمد امینو سفت بغل کرد...هی ...هی...اگه بگم حسودیم شد دروغ نگفتم ...
بالاخره پروازمو اعلام کردن...#رمان
۱.۶k
۱۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.