اگر آبله کوبی کنید، جن زده می شوید
اگر آبله کوبی کنید، جن زده می شوید
تهرانیان قدیم در اکثر اوقات در برابر اقلام و اجناس فرنگی که وارد شهر می شد از خود مقاومت نشان می دادند و تا مدت ها نمی توانستند خودشان را با نوآوری های جدید وفق دهند اما مقاومت آنها در برابر واکسینه شدن در قبال بیماری آبله مثال زدنی بود. کار حتی به آنجا رسید که یک دکتر از اهالی بریتانیا سعی کرد برای همراهی تهرانیان با واکسینه شدن فرزندان شان، هدایایی تهیه کند و بین کودکانی که مایه کوبی می شدند توزیع کند، با این وجود خیلی از خانواده ها سعی می کردند به هر شکل شده بچه هایشان را در خانه پنهان کنند تا مبادا مورد شناسایی ماموران مایه کوبی قرار گیرند. سال ها بعد از اقدام ناموفق دکتر انگلیسی و هنگام صدارت امیرکبیر وقتی آبله در تهران شیوع پیدا کرد باز هم عده ای از روی جهل حاضر به تلقیح آبله نبودند تا جایی که امیرکبیر مجبور شد جریمه ای برای کسانی که از مایه کوبی فرار می کنند وضع کند و در این زمینه داستانی نقل شده که شنیدنش خالی از لطف نیست: زمانی که به امیرکبیر اطلاع داده شد بیماری آبله در تهران شیوع یافته، امیر دستور داد برای جلوگیری از گسترش آبله، تمامی تهرانیان باید آبله کوبی شوند. اما چندی بعد به گوش امیر رسید که مردم به دلیل ترس یا جهل حاضر نیستند واکسینه شوند و اینکه بر تعداد مردگان از این بیماری هر روز افزوده می شود. میرزا تقی خان بعد از شنیدن این ماجرا امر کرد هرکس حاضر به آبله کوبی نشود باید پنج تومان جریمه به صندوق دولت بپردازد. به دنبال صدور فرمان عده زیادی از تهرانیان، جریمه را پرداختند و وقتی ماموران آبله کوبی به در خانه هایشان می آمدند، قبض را نشان شان می دادند. یک روز ماموران پینه دوزی را که فرزندش بر اثر آبله مرده و توانایی پرداخت جریمه را نداشت به حضور امیر آوردند. امیرکبیر به جسد کودک نگاهی انداخت و گفت: ما که برای نجات جان بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه گفت: به من گفته بودند اگر بچه را آبله کوبی کنیم جن زده می شود. امیر فریادش از جهل و نادانی بلند شد و ادامه داد: گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادی باید پنج تومان هم جریمه پرداخت کنی. پیرمرد با التماس گفت باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به پینه دوز داد و گفت: حکم برنمی گردد. در همان روز مرد دیگری به همراه فرزند مرده اش آمد. امیرکبیر با دیدن یک جنازه دیگر شروع به گریستن کرد. از او پرسیدند برای چه برای دو بچه شیرخواره اینجور گریه سر دادی؟ امیر هم در جواب گفت: ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم و مسوول مرگ و جهل شان هستیم.
تهرانیان قدیم در اکثر اوقات در برابر اقلام و اجناس فرنگی که وارد شهر می شد از خود مقاومت نشان می دادند و تا مدت ها نمی توانستند خودشان را با نوآوری های جدید وفق دهند اما مقاومت آنها در برابر واکسینه شدن در قبال بیماری آبله مثال زدنی بود. کار حتی به آنجا رسید که یک دکتر از اهالی بریتانیا سعی کرد برای همراهی تهرانیان با واکسینه شدن فرزندان شان، هدایایی تهیه کند و بین کودکانی که مایه کوبی می شدند توزیع کند، با این وجود خیلی از خانواده ها سعی می کردند به هر شکل شده بچه هایشان را در خانه پنهان کنند تا مبادا مورد شناسایی ماموران مایه کوبی قرار گیرند. سال ها بعد از اقدام ناموفق دکتر انگلیسی و هنگام صدارت امیرکبیر وقتی آبله در تهران شیوع پیدا کرد باز هم عده ای از روی جهل حاضر به تلقیح آبله نبودند تا جایی که امیرکبیر مجبور شد جریمه ای برای کسانی که از مایه کوبی فرار می کنند وضع کند و در این زمینه داستانی نقل شده که شنیدنش خالی از لطف نیست: زمانی که به امیرکبیر اطلاع داده شد بیماری آبله در تهران شیوع یافته، امیر دستور داد برای جلوگیری از گسترش آبله، تمامی تهرانیان باید آبله کوبی شوند. اما چندی بعد به گوش امیر رسید که مردم به دلیل ترس یا جهل حاضر نیستند واکسینه شوند و اینکه بر تعداد مردگان از این بیماری هر روز افزوده می شود. میرزا تقی خان بعد از شنیدن این ماجرا امر کرد هرکس حاضر به آبله کوبی نشود باید پنج تومان جریمه به صندوق دولت بپردازد. به دنبال صدور فرمان عده زیادی از تهرانیان، جریمه را پرداختند و وقتی ماموران آبله کوبی به در خانه هایشان می آمدند، قبض را نشان شان می دادند. یک روز ماموران پینه دوزی را که فرزندش بر اثر آبله مرده و توانایی پرداخت جریمه را نداشت به حضور امیر آوردند. امیرکبیر به جسد کودک نگاهی انداخت و گفت: ما که برای نجات جان بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه گفت: به من گفته بودند اگر بچه را آبله کوبی کنیم جن زده می شود. امیر فریادش از جهل و نادانی بلند شد و ادامه داد: گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادی باید پنج تومان هم جریمه پرداخت کنی. پیرمرد با التماس گفت باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به پینه دوز داد و گفت: حکم برنمی گردد. در همان روز مرد دیگری به همراه فرزند مرده اش آمد. امیرکبیر با دیدن یک جنازه دیگر شروع به گریستن کرد. از او پرسیدند برای چه برای دو بچه شیرخواره اینجور گریه سر دادی؟ امیر هم در جواب گفت: ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم و مسوول مرگ و جهل شان هستیم.
۳.۴k
۲۳ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.