شرح حال زندگی زنده یاد اسفندیار غضنفری امرایی از زبان خود
شرح حال زندگی زنده یاد اسفندیار غضنفری امرایی از زبان خودش
در اردیبهشت ماه ۱۲۹۴ شمسی در کوهدشت به دنیا آمدم . در آن روزها بین مرحوم پدرم و خوانین سلسله و دلفان اختلافاتی به وجود می آید که منجر به جنگ های متعدد می گردد . به همین مناسبت پدرم خانواده را به منطقه دورود فرامان در محال کرمانشاهان کوچ می دهد .پس از بازگشت از آنجا درب کنبد شاهزاده محمد مادرم به مرحوم آغابش رئیس معروف فرقه اهل حق برمی خوردکه مریدان بسیاری داشت و مورد احترام فراوان مردم آن محال بود که آن پیر روشن ضمیر در گوشم دعا می خواند و آینده ای خوب را برایم پیش بینی می کند که این برخورد در ابتدای تولد برای من به فال نیک گرفته می شود .
پدرم نظرعلی خان امیر اشرف رئیس ایل امرایی بود که حکومت مناطق طرهان- چگنی – سلسله و دلفان را نیز به عهده داشت.و مادرم قزی خانم نوه اسد خان فیلی رئیس ایل بیرانوند بود که در عنفوان شباب توسط ظل السلطان فرزند ناصرالدینشاه کشته شد . در شش سالگی نزد ملای ایل که مخصوص فرزندان نظرعلی خان بود به تحصیل علوم که در مکتب خانه ها معمول بود پرداختم . درس ملا با آموختن الفبا شروع می شد . پس از آن حروف ابجد را می آموختیم سپس کتابچه ای به نام پنج الحمد به ما داده می شد که ملا سرمشق هایی در آن می نوشت و ما از روی آنها مشق کرده در کتابچه مذکور می نوشتیم . پس از فرا گرفتن آن دو سوره به اصطلاح اهل محل سواد خوان می شدیم . یعنی قادر بودیم گتب مختلف را بخوانیم و همچنین بنویسیم . از ابتدای ورود به مکتب تا سواد خوان شدن بسته به هوش و استعداد شخص حدودا شش ماه طول می کشید .
به خاطر دارم که پدرم شبها عادت داشت که تمام فامیل را گرد خود جمع کند . او از فرزندانش می خواست که آموخته هایشان را برایش بیان کنند . یکی شاهنامه می خواند دیگری از مثنوی و سه دیگر از گلستان یا دیوان خواجه و او به فراخور هوش و استعداد به ما انعام می داد . گاه می شد که مشت های کوچک مرا از لیره و اشرفی پر میکرد و او از هوش و استعدادی که در من می دید لذت می برد و همواره مرا تشویق می کرد و پاداش می داد و همان تشویق ها بودند که روز به روز انس و علاقه مرا به کتاب و مطالعه بیشتر کردند .
مرحوم نظرعلی خان در سنین آخر عمر قدرت خویش را به فرزند ارشدش علی محمد خان تفویض کرد و ما همچنان در کنار مادرمان که زنی با اراده و عزت نفس بود زندگی می کردیم تا اینکه جریان عصیان علی محمد خان بر شاه بختی فرمانده کل قوای غرب و جنوب غربی کشور پیش آمد که کار به جنگ های سخت بین او و قوای دولتی انجامید .
در آن جنگ ها که از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۷ ه ش به طول انجامید دو برادرم یکی موسوم به یدالله خانم که جوانی به غایت شجاع و پر دل بود در سنین ۱۸ سالگی توسط گلوله توپ که به مغزش اصابت کرد کشته شد و دیگری موسوم به مهرعلی خان در سنین ۱۴ سالگی در اثر کوه گردی طاقت فرسا به ذات الریه مبتلا شد و درگذشت . ما از مادر سه برادر و یک خواهر بودیم . اسم خواهرمان شادروان والیه خانم بود که در سال ۱۳۵۷ بدرود حیات گفت . برادر بزرگتر از من امیر غضنفر نام داشت که او نیز در سال ۱۳۵۹ درگذشت و برادر دیگرم موسوم به محمد حسین خان است که چهار سال از من کوچکتر می باشد.
در آن موقع که علی محمد خان با شاه بختی درگیری پیدا کرد من و محمد حسین خان در خدمت مادرمان بودیم لکن امیر غضنفر نزد خوانین بیرانوند رفت . خوانین یعنی شادروان صید محمد خان -نصرالله یدالله -علی رضا – نعمت الله – مرتضی اولی براردر تنی مادرم و سایرین عموزادگان او بودند .
پس از برکناری شاه بختی و ورود سپهبد امیر احمدی و دادن عفو عمومی از طرف شاه چون هم زمان با مراجعت علی محمد خان از خرم آباد و تجدید حکمرانی او بر طرهان خوانین بیرانوند کسانیکه نام بردیم نیز سر خانه و زندگی خود رفتند .غضنفر هم همراه دایی خود صید محمد خان مدتی در قلعه رحیم هرو بود تا سال ۱۳۰۸ که مرحومه مادرمان به عنوان سرکشی به آنجا رفت و در برگشتن به طرهان امیر غضنفر را نیز با خود آورد و او نزد ما بود تا بار دیگر ورق برگشت و علی محمد خان به زندان افتاد و پس از مدتی با حکومت سرهنگ رشیدی و سرگرد بهنام بالاخره حکومت طرهان بدست یکی از بنی اعمام بنام امان الله خان افتاد که در جنگ های علی محمد خان با نیروهای دولتی با دولتیان همکاری می کرد و مورد اعتماد ایشان بود .
در این ایام فشار مضیقه و رنج معاش به قدری بر ما سنگین و ناگوار بود که هم اکنون هم نمی توانم حتی یک عشر از مشقت و غذاب خودمان را بیان کنم . فقط مشیت الهی از آستین مادری شیر دل که شهامت -بردباری و توکل را در حد اعلا داشت بیرون آمده خداوند آنچنان صبر و تحملی به وی داد که با هر ناملایماتی ساخت و تصمیم بر پایداری گرفت . در چنان وضع و موقعیت یک روز متوجه شدیم که امیر غضنفر با
در اردیبهشت ماه ۱۲۹۴ شمسی در کوهدشت به دنیا آمدم . در آن روزها بین مرحوم پدرم و خوانین سلسله و دلفان اختلافاتی به وجود می آید که منجر به جنگ های متعدد می گردد . به همین مناسبت پدرم خانواده را به منطقه دورود فرامان در محال کرمانشاهان کوچ می دهد .پس از بازگشت از آنجا درب کنبد شاهزاده محمد مادرم به مرحوم آغابش رئیس معروف فرقه اهل حق برمی خوردکه مریدان بسیاری داشت و مورد احترام فراوان مردم آن محال بود که آن پیر روشن ضمیر در گوشم دعا می خواند و آینده ای خوب را برایم پیش بینی می کند که این برخورد در ابتدای تولد برای من به فال نیک گرفته می شود .
پدرم نظرعلی خان امیر اشرف رئیس ایل امرایی بود که حکومت مناطق طرهان- چگنی – سلسله و دلفان را نیز به عهده داشت.و مادرم قزی خانم نوه اسد خان فیلی رئیس ایل بیرانوند بود که در عنفوان شباب توسط ظل السلطان فرزند ناصرالدینشاه کشته شد . در شش سالگی نزد ملای ایل که مخصوص فرزندان نظرعلی خان بود به تحصیل علوم که در مکتب خانه ها معمول بود پرداختم . درس ملا با آموختن الفبا شروع می شد . پس از آن حروف ابجد را می آموختیم سپس کتابچه ای به نام پنج الحمد به ما داده می شد که ملا سرمشق هایی در آن می نوشت و ما از روی آنها مشق کرده در کتابچه مذکور می نوشتیم . پس از فرا گرفتن آن دو سوره به اصطلاح اهل محل سواد خوان می شدیم . یعنی قادر بودیم گتب مختلف را بخوانیم و همچنین بنویسیم . از ابتدای ورود به مکتب تا سواد خوان شدن بسته به هوش و استعداد شخص حدودا شش ماه طول می کشید .
به خاطر دارم که پدرم شبها عادت داشت که تمام فامیل را گرد خود جمع کند . او از فرزندانش می خواست که آموخته هایشان را برایش بیان کنند . یکی شاهنامه می خواند دیگری از مثنوی و سه دیگر از گلستان یا دیوان خواجه و او به فراخور هوش و استعداد به ما انعام می داد . گاه می شد که مشت های کوچک مرا از لیره و اشرفی پر میکرد و او از هوش و استعدادی که در من می دید لذت می برد و همواره مرا تشویق می کرد و پاداش می داد و همان تشویق ها بودند که روز به روز انس و علاقه مرا به کتاب و مطالعه بیشتر کردند .
مرحوم نظرعلی خان در سنین آخر عمر قدرت خویش را به فرزند ارشدش علی محمد خان تفویض کرد و ما همچنان در کنار مادرمان که زنی با اراده و عزت نفس بود زندگی می کردیم تا اینکه جریان عصیان علی محمد خان بر شاه بختی فرمانده کل قوای غرب و جنوب غربی کشور پیش آمد که کار به جنگ های سخت بین او و قوای دولتی انجامید .
در آن جنگ ها که از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۷ ه ش به طول انجامید دو برادرم یکی موسوم به یدالله خانم که جوانی به غایت شجاع و پر دل بود در سنین ۱۸ سالگی توسط گلوله توپ که به مغزش اصابت کرد کشته شد و دیگری موسوم به مهرعلی خان در سنین ۱۴ سالگی در اثر کوه گردی طاقت فرسا به ذات الریه مبتلا شد و درگذشت . ما از مادر سه برادر و یک خواهر بودیم . اسم خواهرمان شادروان والیه خانم بود که در سال ۱۳۵۷ بدرود حیات گفت . برادر بزرگتر از من امیر غضنفر نام داشت که او نیز در سال ۱۳۵۹ درگذشت و برادر دیگرم موسوم به محمد حسین خان است که چهار سال از من کوچکتر می باشد.
در آن موقع که علی محمد خان با شاه بختی درگیری پیدا کرد من و محمد حسین خان در خدمت مادرمان بودیم لکن امیر غضنفر نزد خوانین بیرانوند رفت . خوانین یعنی شادروان صید محمد خان -نصرالله یدالله -علی رضا – نعمت الله – مرتضی اولی براردر تنی مادرم و سایرین عموزادگان او بودند .
پس از برکناری شاه بختی و ورود سپهبد امیر احمدی و دادن عفو عمومی از طرف شاه چون هم زمان با مراجعت علی محمد خان از خرم آباد و تجدید حکمرانی او بر طرهان خوانین بیرانوند کسانیکه نام بردیم نیز سر خانه و زندگی خود رفتند .غضنفر هم همراه دایی خود صید محمد خان مدتی در قلعه رحیم هرو بود تا سال ۱۳۰۸ که مرحومه مادرمان به عنوان سرکشی به آنجا رفت و در برگشتن به طرهان امیر غضنفر را نیز با خود آورد و او نزد ما بود تا بار دیگر ورق برگشت و علی محمد خان به زندان افتاد و پس از مدتی با حکومت سرهنگ رشیدی و سرگرد بهنام بالاخره حکومت طرهان بدست یکی از بنی اعمام بنام امان الله خان افتاد که در جنگ های علی محمد خان با نیروهای دولتی با دولتیان همکاری می کرد و مورد اعتماد ایشان بود .
در این ایام فشار مضیقه و رنج معاش به قدری بر ما سنگین و ناگوار بود که هم اکنون هم نمی توانم حتی یک عشر از مشقت و غذاب خودمان را بیان کنم . فقط مشیت الهی از آستین مادری شیر دل که شهامت -بردباری و توکل را در حد اعلا داشت بیرون آمده خداوند آنچنان صبر و تحملی به وی داد که با هر ناملایماتی ساخت و تصمیم بر پایداری گرفت . در چنان وضع و موقعیت یک روز متوجه شدیم که امیر غضنفر با
۵۳۲.۴k
۲۹ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.