ماه عشق پارت ۲۱
#مایا
نمیدونم جرا ولی حس میکردم شبی مدلینگا ژست گرفتن و بخاطر همین اون زنه تو ذهنش رویا پردازی کرد(عکس ژستشونو میزارم میترکید😂) برگشتم نگاه کردمشون من:پسرا مگه عکاس جلوتون وایساده ژست میگیرید
نه که هفتان بخاطر همون جونگ کوک که نگم بگیرم بزنمش(اون که حتما😐😂) جین:من که وردواید هندسامم همینجوریم من:میدونم جین:هه چه جالب من:😐 دیگه عصبانی شدم به پشت سرم نگاه نکردم به پسرا نگاه میکردم ولی با دختره بودم من:هوییی الان چیو داری نگاه میکنی هاننن برو تا نزدم شلت نکردم زنه:ب ب باشه دویید فرار کرد رفت چرا چون من وقتی صبی میشم چشمام خیلی ترسناک میشه تهیونگ:مایا چرا اینجوری نگاه میکنی کوک:راست میگه رفتم جلوشون من:پخ رفتن رو هوا 😂😂😂🤣 من:چیه ترسیدین کوک:بیشور سکته کردیم جین:دقیقا من که پشمام کامل رفت جیهوپ:منم تهیونگ:خیله خوب ما میریم شمام بیشتر از این عصبی نشو تهیونگ:هعی جونگ کوک امشب از دست رفتی کوک:نه من:بیا تو کوک:باشه عصبانیتم رفت چشمام دوباره مثل قبلش شد برگشتم به جونگ کوک نگاه کردم بهش خندیدم من:چیه آقا پسر ترسیدی کوک:نه نترسیدم من:هومم کوک:آ آره ترسیدم خوب اون چه نگاهیه تو داری من:نصف بچه های مدرسه از همین چشما من میترسیدن مثلا تو عاشق اینا شدیا بعد اومد جلو کوک:درسته من عاشق اینا شدم هم جذابن قشنگ دوتا نروارید آبین ولی وقتی عصبی میشی بدبجور خوشگل و در اینه حال ترسناک من:میدونم ترسناک میشم من هنوز از اون قضیه ناراحت بودم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه نتونستم من:جونگ کوک کوک:هوم من:منو نگاه کن کوک:باشه بهم نگاه کرد من:جونگ کوک من تو آشپز خونه کوک:چیه من:تو آشپز خونه حرفاتونو شنیدم کوک:چ چ چی یعنی فال گوش وایساده بودی من:نه داشتم قهوه هارو درست میکردم شنیدم تو مگه بهم قول نداده بودی که خودتو ازیت نمیکنی کوک:چرا ولی من:ولی چی جونگ کوک من گفتم قول بده خودتو ازیت نکنی چون میدکنی برگردم خیلی ناراحت میشن کوک:خوب نتونستم اون سه سال واسمون مثل کابوس بود نمیدونی تویه مدرسه چقدر عصبی بودم جوری که با لویم دعوام شد من:اسم اونو نیار که حالم ازش بهم میخوره کوک:اینم شنیدی من:آره کوک:مایا اون جوری که فکر میکنی نیستا خودت میدونی من به جز تو به کسه دیگه ای فکر نکردم و نبودم باهاش لویی یه کاری کرد من:چیکار کرد کوک:خوب بگم لویی دو هفته بعد از اینکه رفتی اومد خونم به زور منو گرفت و(بقیشو خودتون حدس بزنید عوضی کثافت) من:بعد تو کاری نکردی کوک:نمی تونستم کاری کنم جوری گرفته بودم و دستامو گرفته بود که نتونستم حرکتشون بدم خیلی عصبی شده بودم کوک:مایا من:جونگ کوک خیله خوب شنیدم همچیو گفتی کوک:مایا من من:جونگ کوک چیزی نگو خوب بزار یکم آروم بشم
نمیدونم جرا ولی حس میکردم شبی مدلینگا ژست گرفتن و بخاطر همین اون زنه تو ذهنش رویا پردازی کرد(عکس ژستشونو میزارم میترکید😂) برگشتم نگاه کردمشون من:پسرا مگه عکاس جلوتون وایساده ژست میگیرید
نه که هفتان بخاطر همون جونگ کوک که نگم بگیرم بزنمش(اون که حتما😐😂) جین:من که وردواید هندسامم همینجوریم من:میدونم جین:هه چه جالب من:😐 دیگه عصبانی شدم به پشت سرم نگاه نکردم به پسرا نگاه میکردم ولی با دختره بودم من:هوییی الان چیو داری نگاه میکنی هاننن برو تا نزدم شلت نکردم زنه:ب ب باشه دویید فرار کرد رفت چرا چون من وقتی صبی میشم چشمام خیلی ترسناک میشه تهیونگ:مایا چرا اینجوری نگاه میکنی کوک:راست میگه رفتم جلوشون من:پخ رفتن رو هوا 😂😂😂🤣 من:چیه ترسیدین کوک:بیشور سکته کردیم جین:دقیقا من که پشمام کامل رفت جیهوپ:منم تهیونگ:خیله خوب ما میریم شمام بیشتر از این عصبی نشو تهیونگ:هعی جونگ کوک امشب از دست رفتی کوک:نه من:بیا تو کوک:باشه عصبانیتم رفت چشمام دوباره مثل قبلش شد برگشتم به جونگ کوک نگاه کردم بهش خندیدم من:چیه آقا پسر ترسیدی کوک:نه نترسیدم من:هومم کوک:آ آره ترسیدم خوب اون چه نگاهیه تو داری من:نصف بچه های مدرسه از همین چشما من میترسیدن مثلا تو عاشق اینا شدیا بعد اومد جلو کوک:درسته من عاشق اینا شدم هم جذابن قشنگ دوتا نروارید آبین ولی وقتی عصبی میشی بدبجور خوشگل و در اینه حال ترسناک من:میدونم ترسناک میشم من هنوز از اون قضیه ناراحت بودم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه نتونستم من:جونگ کوک کوک:هوم من:منو نگاه کن کوک:باشه بهم نگاه کرد من:جونگ کوک من تو آشپز خونه کوک:چیه من:تو آشپز خونه حرفاتونو شنیدم کوک:چ چ چی یعنی فال گوش وایساده بودی من:نه داشتم قهوه هارو درست میکردم شنیدم تو مگه بهم قول نداده بودی که خودتو ازیت نمیکنی کوک:چرا ولی من:ولی چی جونگ کوک من گفتم قول بده خودتو ازیت نکنی چون میدکنی برگردم خیلی ناراحت میشن کوک:خوب نتونستم اون سه سال واسمون مثل کابوس بود نمیدونی تویه مدرسه چقدر عصبی بودم جوری که با لویم دعوام شد من:اسم اونو نیار که حالم ازش بهم میخوره کوک:اینم شنیدی من:آره کوک:مایا اون جوری که فکر میکنی نیستا خودت میدونی من به جز تو به کسه دیگه ای فکر نکردم و نبودم باهاش لویی یه کاری کرد من:چیکار کرد کوک:خوب بگم لویی دو هفته بعد از اینکه رفتی اومد خونم به زور منو گرفت و(بقیشو خودتون حدس بزنید عوضی کثافت) من:بعد تو کاری نکردی کوک:نمی تونستم کاری کنم جوری گرفته بودم و دستامو گرفته بود که نتونستم حرکتشون بدم خیلی عصبی شده بودم کوک:مایا من:جونگ کوک خیله خوب شنیدم همچیو گفتی کوک:مایا من من:جونگ کوک چیزی نگو خوب بزار یکم آروم بشم
۱۹.۳k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.