وقتی نمیزاری و...
#استری_کیدز #سونگمین #هان #لینو #فلیکس #چانگبین #بنگچان #هیونجین #جونگین #سناریو #فیکشن
÷ وایسا نشونت میدم...
پبه سمتت شروع به دویدن کرد، درست مثل تو که با بیشترین سرعتت سعی میکنی از دستش فرار کنی به دنبالت افتاده بود. دور تا دور خونه رو طی میکردی؛ تا روی مبل میرفتی که دستش بهت نرسه، هر چند که میدونستی کسی که در آخر برنده این رقابت میشه لینوعه. چهره نیمه عصبی و کیوتش باعث خندت میشد، ولی در همین حالت هم جذاب بود.
× نمیتونی منو بگیری آقای لی نمیتونی
و بلافاصله از روی مبل پایین پریدی و به سمت اتاق دویدی، البته که قبل از رسیدنت به اتاق توسط اون پسر به دیوار قفل شدی.
دستاتو بالا سرت نگه داشته بود و همونطور که مثل تو نفس نفس میزد به چشمات خیره بود.
صورتش هنوز به خاطر آبی که روش ریختی خیس بود؛ بعد از چندین دقیقه خیره بودن به همدیگه حرفی زد.
÷ خودتم میدونی که نمیتونی دستم فرار کنی
نگاهش رو برای ثانیه ای به لبات منتقل کرد.
÷ مخصوصا وقتایی که میخوام طعمتو بچشم.
ناخودآگاه لبتو گاز گرفتی، و انگار همین کافی بود که کارشو شروع کنه.
همونطور که دستات رو بالای سرت با یکی از دستاش نگه داشته بود، دست دیگش کنار گوشت قرار داشت و گاهی نوازش وار روی گونت کشیده میشد. مثل همیشه سخت و با ولع میبوسید، انگار اولین باریه که داره طعم لباتو مزه میکنه؛ البته که تو عاشق این کارش بودی.
در همون حین خواستی دستاتو آهسته پایین بیاری که دور گردنش بندازی، و لینو هم با رها کردن دستات این اجازه بهت داد. بعد از چند دقیقه ازت جدا شدید، در کمترین فاصله ممکن باهات قرار داشت. چشماشو به چشمات دوخت، میتونستی شیطنت و البته میزان نیازش رو از توی چشماش بخونی.
دستاشو پایین برد و زیر باسنت قرار داد که باعث شد پاهاتو دور کمرش حلقه کنی؛ سرتو توی گردنش فرو کرده بودی و لینو هم در حالی که گردنتو میبوسید به سمت اتاق حرکت کرد.
روی تخت قرارت داد و بلافاصله روت خیمه زد.
÷ هیچوقت سعی نکن از دستم فرار کنی لی ات؛
نگاهشو بین اجزای صورتت چرخوند.
÷ چون اتفاقای خوبی نمیوفته
و دوباره شروع به بوسیدنت کرد، این رفتارش باعث میشد گاهی بین بوسه هاتون لبخندی بزنی؛ خودتم نمیدونستی چرا اما عاشق این حس بودی. اینکه اون پسر هیچوقت از تو ، بوسیدنت و رابطه داشتن باهات خسته نمیشد بهت اعتماد بنفس میداد.
در حین بوسه دستتو به سمت دکمه های پیراهنش بردی و دونه دونه شروع به باز کردنشون کردی، بعد از اینکه مطمئن شد که کارتو انجام دادی کمی ازت فاصله گرفت، پیراهنشو روی زمین انداخت؛ حالا نیمه برهنه بود.
نگاه پر از عشق و شیطنتشو بهت داد و همینطور که به سمتت خم میشد لب زد.
÷ حالا نوبت توعه که بدنتو برام به نمایش بزاری بیب
و دستاش به سمت زیپ لباست رفت..
•end•
÷ وایسا نشونت میدم...
پبه سمتت شروع به دویدن کرد، درست مثل تو که با بیشترین سرعتت سعی میکنی از دستش فرار کنی به دنبالت افتاده بود. دور تا دور خونه رو طی میکردی؛ تا روی مبل میرفتی که دستش بهت نرسه، هر چند که میدونستی کسی که در آخر برنده این رقابت میشه لینوعه. چهره نیمه عصبی و کیوتش باعث خندت میشد، ولی در همین حالت هم جذاب بود.
× نمیتونی منو بگیری آقای لی نمیتونی
و بلافاصله از روی مبل پایین پریدی و به سمت اتاق دویدی، البته که قبل از رسیدنت به اتاق توسط اون پسر به دیوار قفل شدی.
دستاتو بالا سرت نگه داشته بود و همونطور که مثل تو نفس نفس میزد به چشمات خیره بود.
صورتش هنوز به خاطر آبی که روش ریختی خیس بود؛ بعد از چندین دقیقه خیره بودن به همدیگه حرفی زد.
÷ خودتم میدونی که نمیتونی دستم فرار کنی
نگاهش رو برای ثانیه ای به لبات منتقل کرد.
÷ مخصوصا وقتایی که میخوام طعمتو بچشم.
ناخودآگاه لبتو گاز گرفتی، و انگار همین کافی بود که کارشو شروع کنه.
همونطور که دستات رو بالای سرت با یکی از دستاش نگه داشته بود، دست دیگش کنار گوشت قرار داشت و گاهی نوازش وار روی گونت کشیده میشد. مثل همیشه سخت و با ولع میبوسید، انگار اولین باریه که داره طعم لباتو مزه میکنه؛ البته که تو عاشق این کارش بودی.
در همون حین خواستی دستاتو آهسته پایین بیاری که دور گردنش بندازی، و لینو هم با رها کردن دستات این اجازه بهت داد. بعد از چند دقیقه ازت جدا شدید، در کمترین فاصله ممکن باهات قرار داشت. چشماشو به چشمات دوخت، میتونستی شیطنت و البته میزان نیازش رو از توی چشماش بخونی.
دستاشو پایین برد و زیر باسنت قرار داد که باعث شد پاهاتو دور کمرش حلقه کنی؛ سرتو توی گردنش فرو کرده بودی و لینو هم در حالی که گردنتو میبوسید به سمت اتاق حرکت کرد.
روی تخت قرارت داد و بلافاصله روت خیمه زد.
÷ هیچوقت سعی نکن از دستم فرار کنی لی ات؛
نگاهشو بین اجزای صورتت چرخوند.
÷ چون اتفاقای خوبی نمیوفته
و دوباره شروع به بوسیدنت کرد، این رفتارش باعث میشد گاهی بین بوسه هاتون لبخندی بزنی؛ خودتم نمیدونستی چرا اما عاشق این حس بودی. اینکه اون پسر هیچوقت از تو ، بوسیدنت و رابطه داشتن باهات خسته نمیشد بهت اعتماد بنفس میداد.
در حین بوسه دستتو به سمت دکمه های پیراهنش بردی و دونه دونه شروع به باز کردنشون کردی، بعد از اینکه مطمئن شد که کارتو انجام دادی کمی ازت فاصله گرفت، پیراهنشو روی زمین انداخت؛ حالا نیمه برهنه بود.
نگاه پر از عشق و شیطنتشو بهت داد و همینطور که به سمتت خم میشد لب زد.
÷ حالا نوبت توعه که بدنتو برام به نمایش بزاری بیب
و دستاش به سمت زیپ لباست رفت..
•end•
۴۱.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.