جدا از خود مکن من را که من از شهر دلگیرم
جدا از خود مکن من را که من از شهر دلگیرم
جدایی از تو یعنی مرگ و من از مرگ می ترسم
اگر اینگونه می خواهی...منم از زندگی سیرم
نه از بیراهه می ترسم نه از دوزخ هراسم هست
خدا هم دستِ من گیرد، تو را بی دست می گیرم
کمی با من مدارا کن در این دیدارِ پایانی
اگر ژولیده حالم من، نکن دیگر تو تحقیرم
تو در خوابِ منی هر شب، ولی در واقعیت هم؛
به دنبال تو می گردم، چنان بی وقفه پیگیرم
خوشا دردی که در جان است،خوشا جایی که زندان است
تو زندان بان و من هم عاشقی در بند و زنجیرم
جدایی از تو یعنی مرگ و من از مرگ می ترسم
اگر اینگونه می خواهی...منم از زندگی سیرم
نه از بیراهه می ترسم نه از دوزخ هراسم هست
خدا هم دستِ من گیرد، تو را بی دست می گیرم
کمی با من مدارا کن در این دیدارِ پایانی
اگر ژولیده حالم من، نکن دیگر تو تحقیرم
تو در خوابِ منی هر شب، ولی در واقعیت هم؛
به دنبال تو می گردم، چنان بی وقفه پیگیرم
خوشا دردی که در جان است،خوشا جایی که زندان است
تو زندان بان و من هم عاشقی در بند و زنجیرم
۷۹۱
۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.