"عشق اجباری" پارت ۳
"عشق اجباری" پارت ۳
هرچه سریعتر میخواستم که اون خانواده رو ملاقات کنم !
بعد از یک ربع جلوی رستوران شیک و زیبایی ماشین رو پارک کردیم
همراه با پدر و مادرم از ماشین پیاده شدم
مادرم کنار پدرم بود و من کنار مادرم داشتم راه میرفتم
وارد رستوران شدیم که هیچ خبری از همکار پدرم نبود گارسن پیشمون اومد و با احترامی روبه به پدر گفت :
&( نقش های فعلی ) شما آقای کیم هستید ؟
پ.ر : بله خودمم
& همراه من بیاید که آقای هوانگ منتظرتون هستن
برای راحتی هردو خانواده یک اتاق خصوصی کرایه کرده بود تا شام رو راحتر و حرف های هردو شرکت رو به خوبی بزنن
گارسن چند تقه به در زد ، در رو باز کرد
بدون توجه به اون وارد مکان شدیم
با وارد شدن ما خانواده هوانگ برای ما از صندلی هاشون پاشدن و سلام و احوال پرسی کردن با با خانمی که کمی از مادرم پیر تر بود دست دادم و بعد به همکار بابام که میشد آقای هوانگ و با لبخند گرمی داشتم دست میدادم،با دیدن نفر بعدی سرم رو بالا آوردم و به چهره اش نگاه کردم ، با دیدن چهره جذاب و خوشتیپش نمیدونستم چی بگم ، زیادی خوشتیپ و عالی بود
پیرسینگ های گوش و ابروش ، لب های صورتی و خاصش ، حالت های چشم هاش و موهای زرد و بلندش که باعث چند برابر شدن زیباییش میشد .
میتونستم ساعت ها بشینم و به پسر روبه روم خیره بمونم و هیچ حرکتی نکنم !
برای اینکه تابلو ندم ، زود دستمو بردم جلو و لبخند گرمی زدم
رز :.. سلام..
پوزخندی بر لب داشت که محو شد و سری تکان داد و دستمو گرفت ، وقتی به دستش نگاه کردم پروانه های توی دلم بیشتر از قبل میخواستن پرواز کنن .. دستمو از دستش بیرون کشیدم و زود پشت میز نشستم ..
واقعا چهره دلنشینی داشت ، انگار از انیمه بیرون اومده بود برعکس پدر مادرش خیلی خوشگل بود !
داشتم با انگشتام بازی میکردم که خانم هوانگ باعث شد سرم رو بالا ببرم و بهش نگاه کنم
خ.ه(مادر هیون) : خوشحالم که عروس خوشگلی نصیبمون شده
با لبخند گرمی این حرف رو گفت که باعث خجالتم شد و لبخندی زدم
رز : ممنونم..
شروع به خوردن غذامون کردیم گاهی به هیونجین نگاه میکردم که فوق العاده بود ، دوست داشتم ساعت ها دقیقه ها و ثانیه ها بهش نگاه بکنم ، بهم نگاه کرد که زود سرمو پایین آوردم و به بشقابم نگاه کردم و لبخند کوچیکی زدم
داشتن درمورد کار و هزینه های شرکت حرف میزدن که خانم هوانگ وسط حرفشون پرید
خ.ه: بهتر حرف های شرکت رو برای بعدا بزارید،اگه مشکلی نباشه * به خانم کیم نگاه کرد * عروسی رو دوروز دیگه برگزار کنیم و فردا بچه ها برن لباس و وسایل های لازم رو بگیرن
هرچه سریعتر میخواستم که اون خانواده رو ملاقات کنم !
بعد از یک ربع جلوی رستوران شیک و زیبایی ماشین رو پارک کردیم
همراه با پدر و مادرم از ماشین پیاده شدم
مادرم کنار پدرم بود و من کنار مادرم داشتم راه میرفتم
وارد رستوران شدیم که هیچ خبری از همکار پدرم نبود گارسن پیشمون اومد و با احترامی روبه به پدر گفت :
&( نقش های فعلی ) شما آقای کیم هستید ؟
پ.ر : بله خودمم
& همراه من بیاید که آقای هوانگ منتظرتون هستن
برای راحتی هردو خانواده یک اتاق خصوصی کرایه کرده بود تا شام رو راحتر و حرف های هردو شرکت رو به خوبی بزنن
گارسن چند تقه به در زد ، در رو باز کرد
بدون توجه به اون وارد مکان شدیم
با وارد شدن ما خانواده هوانگ برای ما از صندلی هاشون پاشدن و سلام و احوال پرسی کردن با با خانمی که کمی از مادرم پیر تر بود دست دادم و بعد به همکار بابام که میشد آقای هوانگ و با لبخند گرمی داشتم دست میدادم،با دیدن نفر بعدی سرم رو بالا آوردم و به چهره اش نگاه کردم ، با دیدن چهره جذاب و خوشتیپش نمیدونستم چی بگم ، زیادی خوشتیپ و عالی بود
پیرسینگ های گوش و ابروش ، لب های صورتی و خاصش ، حالت های چشم هاش و موهای زرد و بلندش که باعث چند برابر شدن زیباییش میشد .
میتونستم ساعت ها بشینم و به پسر روبه روم خیره بمونم و هیچ حرکتی نکنم !
برای اینکه تابلو ندم ، زود دستمو بردم جلو و لبخند گرمی زدم
رز :.. سلام..
پوزخندی بر لب داشت که محو شد و سری تکان داد و دستمو گرفت ، وقتی به دستش نگاه کردم پروانه های توی دلم بیشتر از قبل میخواستن پرواز کنن .. دستمو از دستش بیرون کشیدم و زود پشت میز نشستم ..
واقعا چهره دلنشینی داشت ، انگار از انیمه بیرون اومده بود برعکس پدر مادرش خیلی خوشگل بود !
داشتم با انگشتام بازی میکردم که خانم هوانگ باعث شد سرم رو بالا ببرم و بهش نگاه کنم
خ.ه(مادر هیون) : خوشحالم که عروس خوشگلی نصیبمون شده
با لبخند گرمی این حرف رو گفت که باعث خجالتم شد و لبخندی زدم
رز : ممنونم..
شروع به خوردن غذامون کردیم گاهی به هیونجین نگاه میکردم که فوق العاده بود ، دوست داشتم ساعت ها دقیقه ها و ثانیه ها بهش نگاه بکنم ، بهم نگاه کرد که زود سرمو پایین آوردم و به بشقابم نگاه کردم و لبخند کوچیکی زدم
داشتن درمورد کار و هزینه های شرکت حرف میزدن که خانم هوانگ وسط حرفشون پرید
خ.ه: بهتر حرف های شرکت رو برای بعدا بزارید،اگه مشکلی نباشه * به خانم کیم نگاه کرد * عروسی رو دوروز دیگه برگزار کنیم و فردا بچه ها برن لباس و وسایل های لازم رو بگیرن
۹.۰k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.