گفتم بخواه از آنِ تو باشم، نخواستی
گفتم بخواه از آنِ تو باشم، نخواستی
مجنونِ داستانِ تو باشم، نخواستی
هر قدر که شدی تو جهانم، همان قَدَر
میخواستم جهانِ تو باشم، نخواستی
میخواستم برای رساندن به اوج ها
یک عمر نردبانِ تو باشم، نخواستی
یک عمر انتظار کشیدم که لااقل
یک شب هم آشیانِ تو باشم، نخواستی
گفتم قبول کن شده چون بادبادکی
مهمان آسمانِ تو باشم، نخواستی
با خود کنار آمده بودم که تا ابد
در بندِ آستانِ تو باشم، نخواستی
شاعر شدم، مگر به زبانِ پرنده ها
تنها ترانه خوانِ تو باشم، نخواستی
تصمیم داشتم که به هر قیمتی شده
از جان گذشته، جانِ تو باشم، نخواستی
بگذار ساده عرض کنم، دوست داشتم
شعری تر از زبانِ تو باشم، نخواستی
مجنونِ داستانِ تو باشم، نخواستی
هر قدر که شدی تو جهانم، همان قَدَر
میخواستم جهانِ تو باشم، نخواستی
میخواستم برای رساندن به اوج ها
یک عمر نردبانِ تو باشم، نخواستی
یک عمر انتظار کشیدم که لااقل
یک شب هم آشیانِ تو باشم، نخواستی
گفتم قبول کن شده چون بادبادکی
مهمان آسمانِ تو باشم، نخواستی
با خود کنار آمده بودم که تا ابد
در بندِ آستانِ تو باشم، نخواستی
شاعر شدم، مگر به زبانِ پرنده ها
تنها ترانه خوانِ تو باشم، نخواستی
تصمیم داشتم که به هر قیمتی شده
از جان گذشته، جانِ تو باشم، نخواستی
بگذار ساده عرض کنم، دوست داشتم
شعری تر از زبانِ تو باشم، نخواستی
۵.۸k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.