رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۲۹
رفتم دنبالش تو آشپز خونه و داشت قهوه رو درست میکرد و منم کنارش وایساده بودمو دستمو گذاشته بودم رو میز و رو صورتم و نگاش میکردم کوک:چیه نگاه میکنی من:بده داره کسی که دوسش دارمو نگاه میکنم کوک:نه راحت باش من:😍جونگ کوک میدونی وقتی اون روز لب صاحل وقتی ستاره دنبال دار رد شد چه آرزویی کردم کوک:چه آرزویی کردی من:آرزو کردم که حالا که تو پیشمی همیشه کنارم باشی کوک:این آرزوت بود من:آره و الانم بر آورده شده و تو کنارمی همین برام کافیه کوک:میدونی منم همون موقع یه آرزو کردم اونم از ته دل من:واقها چی آرزو کردی کوک:اینکه فقط مال خودم باشی آرزو کردم فقط مال خودم باشی و الانم مال منی من:آرزو هر دومونم برآورده شد کوک:و این خیلی عالیه من:اوهوم بعد نگاهمون بهم دوخته شد لباشو گذاشت رو لبام که یهو قهوه سر رفت و اون حس رفت کوک:ای وایییی من:سر رفت بعد زیرشو خاموش کرد کوک:بخیر گذشت جونگ کوک رفت لیوانارو برداشت آورد کوک:حالا تو قهوه هارو بریز من:باشه کوک:میتونی اگه دستت درد میگیره کمکت کنم من:پس بیا باهم بریزیم کوک:خیله خوب بعد باهم دسته رو گرفتیم جونگ کوک رفت پشتم و دستاشو آورد دورم و به شکل بغل همونجوری دستمو گرفت کوک:یواش بردار من:باشه بعد قهوه رو ریختیم کوک:این دیگه کار خودمه من:باشه ببر بعد برداشت قهوه ها رو برد منم پشت سرش رفتم اینه این جفتای خرگوش 😂😐 بعد رو مبل کنار جونگ کوک نشستم و جونگ کوک یکی از قهوه هارو داد به من کوک:بیا این مال تو بعد گرفتم ازش و همه باهم قهوه هارو خوردم جونگ کوک:امروز که کمپانی هیچ کاری نداریم نامجون:نه کوک:خوبه چون میخوام با گائولم خوشبگذرونم من رو به جونگ کوک یه لبخند من:😊 کوک:ای جان من:😍😯 تهیونگ:یه سوال کوک:بگو تهیونگ:خسته نمیشدید انقدر همو میبوسید برام سواله من و جونگ کوک همزما:نههههه خیلیم خوبیم عادت کردیم از این به بعدم باید عادت کنید چون جلوی شماهام این اتفاق میوفته جیمین:من که عاشق صحنه های بوسم من:😂 کوک:😂 جین:منم دوست دارم تهیونگ:بی شورا جلو سینگل😐 کوک:با کی بودی تهیونگ:چه میپری یهو با گائول نبودم کوک:وقتی میگی بیشورا یعنی باگائولم بود تهیونگ خودشو برد عقب تهیونگ:با خودم بودم کوک:آفرین تهیونگ:ایششش کوک:زهرمار تهیونگ:بشین بچه پرررو یهو افتادن به جون هم اینه خروس جنگی اینه این بچه کوچولو ها دستاشونو میزدن به هم دیگه هممم اینه دیوار چش دار نگاه میکردن اومدم برو جلو بگم بسه یهو دسته جونگ کوک خورد تو صورتم من:آخ دیگه از کتک کاریشون دست کشیدن و جونگ کوک اومد سمت کوک:گائول صورتت که چیزی نشد ببخشید دستم خورد من:نه عب نداره دستت بوده دیگه کوک:کاش دستم میشکست ببینم صورتتو کجا خورد من:رو لپم کوک:بیا بوسش کنم ☹
۱۶.۷k
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.