عشق بی انتها پارت ۴۳
#بوساگ
با ماشین رفتیم سمت بیمارستان کوک پشت فرمون نشست رفتیم رسیدیم به بیمارستان کوک دستمو گرفت کوک:بوساگ آروم باش من:خ خوبم خوبم رفتیم پیش دکتر عموم بود رفتم تو اتاقش در زدم عموی بوساگ:بفرمایید درو باز کردم رفتم تو من:عمو منم بوساگ عمو:آه عمو بیا اینجا ببینم رفتم پیشش عمو رو بغلش کردم تو بغلش گریه کردم من:عمو مامان بابام عمو:گریه نکن عزیزم گریه نکن من:هنوز باورم نمیشه مردن اومدم ببینمشون عمو:باشه عزیزم میریم ببینیش بعد از تو بغل هم اومدیم بیرون عمو:بیا بریم ببینیمشون من:باشه بریم رفتیم بیرون عموم چشمش خورد به کوک عمو:بوساگ این پسره کیه کوک رو صداش کردم اومد دستشو گرفتم و کوک به عموم دست داد من:عمو این دوست پسرمه عمو:عاه خوشتیپم هست من:اوهوم کوک:سلام من اسم جونگ کوکه عمو:صبر کن ببینم بوساگ این همونی نیست که قبلنا تعریفشو میکردی عکسشو بهمون نشون من:آره همونه عمو:حدس زدم خیله خوب بیاید من:بریم با جونگ کوک رفتیم عمو در سرد خونرو باز کرد و جنازشونو نشونم داد و عمو رفت بیرون و من موندم با کوک و جنازه مامان بابام رفتم پیش مامانم باهاش حرف میزدمو گریه میکردم من:مامانم پاشو ببین من اومدم مگه بهم قول نداده بودی که همیشه پیشم میمونی میدونم خیلی ازیتت کردم اهم😭😭 ببخشید مامانم چشماتو باز کن اهم😭 همینجوری گریه میکردم صدا گریم همه جارو برداشته بود کوکم اومد منو گرفت کوک: بوساگ آروم باش گریه نکن من:کوک چجوری آروم باشم من فقط اونارو داشتم الان دیگه ندارمشون اهم بعد پاشدم رفتم پیش بابام من:بابا توهم که رفتی حداقل تو میموندی میدونم ازیتون کردم بچه خوبی نبودم منو ببخشید اهم 😭😭😭😭😭😭 بابا من اومدم دیدنت اما تو اینجا خوابیدی من هنوز باورم نشده شما مردین چشماتونو باز کنید اهم😭😭😭😭😭😭این چی اشک میریختم بعد میخواستم پاشم که سرم گیج رفت افتاد رو زمین کوک گرفتم کوک:بوساگ حالت خوبه من:خوبم من فقط سرم گیج رفت بعد گرفتم کوکو بغل کردم تو بغلش گریه کردم کوک:بوساگ اگه بخوای اینجوری گریه کنی حالت بد میشه ها منم طاقت اشکاتو ندارم بعد کوک بلندم کرد از رو زمین منم اشکامو پاک کردم کوک منو چسبوند به خودشو بردتم ضعف کرده بودم جلو چشما سیاهی میرفت بعد کوک ولم کرد اومد جلوم کوک:بوساگ حالت خوبه من:جونگ کوک جلو چشم سیاه میره اینو که بیهوش شدم از پشت داشتم میوفتادم
#کوک
دستمو بردم سمت کمرش گرفتمش و زیرپاشو گرفتم بردمش خونه عموش اومد جلوم عمو:عاا جونگ کوک بوساگ حالش خوبه من:باه خوبه فقط یهو از هوش رفت میبرمش خونه عمو:باشه بردمش خونه رسیدیم با پا در زدم خدمتکار درو باز کرد خدمتکار:وایی خانوم حالشون خوبه من:آره خوبه بعد تهیونگ و جیمین:عااا بوساگ حالش خوبه
با ماشین رفتیم سمت بیمارستان کوک پشت فرمون نشست رفتیم رسیدیم به بیمارستان کوک دستمو گرفت کوک:بوساگ آروم باش من:خ خوبم خوبم رفتیم پیش دکتر عموم بود رفتم تو اتاقش در زدم عموی بوساگ:بفرمایید درو باز کردم رفتم تو من:عمو منم بوساگ عمو:آه عمو بیا اینجا ببینم رفتم پیشش عمو رو بغلش کردم تو بغلش گریه کردم من:عمو مامان بابام عمو:گریه نکن عزیزم گریه نکن من:هنوز باورم نمیشه مردن اومدم ببینمشون عمو:باشه عزیزم میریم ببینیش بعد از تو بغل هم اومدیم بیرون عمو:بیا بریم ببینیمشون من:باشه بریم رفتیم بیرون عموم چشمش خورد به کوک عمو:بوساگ این پسره کیه کوک رو صداش کردم اومد دستشو گرفتم و کوک به عموم دست داد من:عمو این دوست پسرمه عمو:عاه خوشتیپم هست من:اوهوم کوک:سلام من اسم جونگ کوکه عمو:صبر کن ببینم بوساگ این همونی نیست که قبلنا تعریفشو میکردی عکسشو بهمون نشون من:آره همونه عمو:حدس زدم خیله خوب بیاید من:بریم با جونگ کوک رفتیم عمو در سرد خونرو باز کرد و جنازشونو نشونم داد و عمو رفت بیرون و من موندم با کوک و جنازه مامان بابام رفتم پیش مامانم باهاش حرف میزدمو گریه میکردم من:مامانم پاشو ببین من اومدم مگه بهم قول نداده بودی که همیشه پیشم میمونی میدونم خیلی ازیتت کردم اهم😭😭 ببخشید مامانم چشماتو باز کن اهم😭 همینجوری گریه میکردم صدا گریم همه جارو برداشته بود کوکم اومد منو گرفت کوک: بوساگ آروم باش گریه نکن من:کوک چجوری آروم باشم من فقط اونارو داشتم الان دیگه ندارمشون اهم بعد پاشدم رفتم پیش بابام من:بابا توهم که رفتی حداقل تو میموندی میدونم ازیتون کردم بچه خوبی نبودم منو ببخشید اهم 😭😭😭😭😭😭 بابا من اومدم دیدنت اما تو اینجا خوابیدی من هنوز باورم نشده شما مردین چشماتونو باز کنید اهم😭😭😭😭😭😭این چی اشک میریختم بعد میخواستم پاشم که سرم گیج رفت افتاد رو زمین کوک گرفتم کوک:بوساگ حالت خوبه من:خوبم من فقط سرم گیج رفت بعد گرفتم کوکو بغل کردم تو بغلش گریه کردم کوک:بوساگ اگه بخوای اینجوری گریه کنی حالت بد میشه ها منم طاقت اشکاتو ندارم بعد کوک بلندم کرد از رو زمین منم اشکامو پاک کردم کوک منو چسبوند به خودشو بردتم ضعف کرده بودم جلو چشما سیاهی میرفت بعد کوک ولم کرد اومد جلوم کوک:بوساگ حالت خوبه من:جونگ کوک جلو چشم سیاه میره اینو که بیهوش شدم از پشت داشتم میوفتادم
#کوک
دستمو بردم سمت کمرش گرفتمش و زیرپاشو گرفتم بردمش خونه عموش اومد جلوم عمو:عاا جونگ کوک بوساگ حالش خوبه من:باه خوبه فقط یهو از هوش رفت میبرمش خونه عمو:باشه بردمش خونه رسیدیم با پا در زدم خدمتکار درو باز کرد خدمتکار:وایی خانوم حالشون خوبه من:آره خوبه بعد تهیونگ و جیمین:عااا بوساگ حالش خوبه
۶۶.۲k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.