«خانوم کوچولو ؟»
«خانوم کوچولو ؟»
«جانم ؟»
«من نباشم چیکار میکنی ؟»
«چرا این سوال رو میپرسی ؟»
«همینجوری، میخوام بدونم »
«چشمانم را میبندم تا روز موعود برسد»
«روز موعود ؟»
«رسیدن به بهشت !»
:اگه من بهشت نرفتم چی ؟»
«من آن هستی چشمانت را بهشت خود میدانم »
«کاش میشد همیشه با من صحبت کنی »
«چرا نشه ؟ »
«کاش میشد مثل شیشه شکننده نبودی »
«خب، بخاطر تو اینکار رو میکنم !»
«کاش میشد بفهمی من خیلی دوست دارم»
«من اینو میدونم »
«کاش میشد بفهمی من واقعی نیستم !»
«منظورت چیه ؟»
«بیدار شو پرنسسم »
چشمانش را گشود و سلامی دوباره به این دنیای فانی کرد ولیکن برخلاف دیگر ایام لبخندی بر لب هایش نشست
«تمنا هایت نیز زیباست، خیلی زیبا !»
«جانم ؟»
«من نباشم چیکار میکنی ؟»
«چرا این سوال رو میپرسی ؟»
«همینجوری، میخوام بدونم »
«چشمانم را میبندم تا روز موعود برسد»
«روز موعود ؟»
«رسیدن به بهشت !»
:اگه من بهشت نرفتم چی ؟»
«من آن هستی چشمانت را بهشت خود میدانم »
«کاش میشد همیشه با من صحبت کنی »
«چرا نشه ؟ »
«کاش میشد مثل شیشه شکننده نبودی »
«خب، بخاطر تو اینکار رو میکنم !»
«کاش میشد بفهمی من خیلی دوست دارم»
«من اینو میدونم »
«کاش میشد بفهمی من واقعی نیستم !»
«منظورت چیه ؟»
«بیدار شو پرنسسم »
چشمانش را گشود و سلامی دوباره به این دنیای فانی کرد ولیکن برخلاف دیگر ایام لبخندی بر لب هایش نشست
«تمنا هایت نیز زیباست، خیلی زیبا !»
۱۳۶
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.