به درونت بنگر تا که بیابی خود را
به درونت بنگر تا که بیابی خود را
همه از دستِ کسی خسته، من از دستِ خودم
ختمِ این قائله اینجاست ؛ به بن بستِ خودم
خسته ام، مثلِ خودم، مثلِ خودت، مثلِ همه
خسته از نغمه ی هر روزِ « کجا هستِ ؟ » خودم
چشمِ تو، با دلِ این شاعرٍ دلخون چه نکرد؟!
همه انگور به لب، من شده ام مستِ خودم
من ملک بودم و فردوسِ برین... اما حیف
شده ام دربه درِ زاویه ی پَستِ خودم
چه کسی غیرِ خودم دردم و درمانِ من است؟
همه از دستِ کسی خسته، من از دستِ خودم...
همه از دستِ کسی خسته، من از دستِ خودم
ختمِ این قائله اینجاست ؛ به بن بستِ خودم
خسته ام، مثلِ خودم، مثلِ خودت، مثلِ همه
خسته از نغمه ی هر روزِ « کجا هستِ ؟ » خودم
چشمِ تو، با دلِ این شاعرٍ دلخون چه نکرد؟!
همه انگور به لب، من شده ام مستِ خودم
من ملک بودم و فردوسِ برین... اما حیف
شده ام دربه درِ زاویه ی پَستِ خودم
چه کسی غیرِ خودم دردم و درمانِ من است؟
همه از دستِ کسی خسته، من از دستِ خودم...
۵۰۹
۱۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.