{بچه که بودم از بس مغرور بودم ...
{بچه که بودم از بس مغرور بودم ...
هر وقت مامانم میرفت جایی من و با خودش نمیبرد
منم مثل بقیه بچه ها پیشش گریه نمیکردم
ولی به محضی که میرفت...
میترکیدم از گریه
بزرگتر که شدم
رفتنای زیادی رو دیدم
چیزای زیادی رو از دست دادم
اما هرگز برای داشتنشون التماس نکردم
ولی شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حسرت خوردم
هنوز همونم
هرگز برای داشتن و نگه داشتن کسی یا چیزی التماس نمیکنم
فقط بی صدا میشکنم ♡}
هر وقت مامانم میرفت جایی من و با خودش نمیبرد
منم مثل بقیه بچه ها پیشش گریه نمیکردم
ولی به محضی که میرفت...
میترکیدم از گریه
بزرگتر که شدم
رفتنای زیادی رو دیدم
چیزای زیادی رو از دست دادم
اما هرگز برای داشتنشون التماس نکردم
ولی شبای زیادی تو تنهایی اشک ریختم و حسرت خوردم
هنوز همونم
هرگز برای داشتن و نگه داشتن کسی یا چیزی التماس نمیکنم
فقط بی صدا میشکنم ♡}
۱۴.۹k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.