روزی "اندوه" به روستای ما آمد
روزی "اندوه" به روستای ما آمد
"گفتیم رهگذر است
اما ماند
گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان
گفتیم:مهمان بد قدمیست
دو سه روز دیگر می رود
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان
اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد .
تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد
پیران ده هنوز به یاد دارند :
روزی که اندوه آمد
"جهل" نگهبان دروازه روستا بود...
🔥 🚬 🚶 🏻 ♀🍁 🍂 🍁 🍂 🍁
"گفتیم رهگذر است
اما ماند
گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان
گفتیم:مهمان بد قدمیست
دو سه روز دیگر می رود
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان
اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد .
تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد
پیران ده هنوز به یاد دارند :
روزی که اندوه آمد
"جهل" نگهبان دروازه روستا بود...
🔥 🚬 🚶 🏻 ♀🍁 🍂 🍁 🍂 🍁
۱.۱k
۱۴ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.