عشق بی انتها پارت ۳۹
#کوک
تو هواپیما نشسته بودیم که یهو هواپیما تکون خورد بوساگ از خواب پرید من:اوه بوساگ حالت خوبه بوساگ:اوه خوبم حس کردم هواپبما تکون خورد من:نترس من هستم دیگه داریم میرسیم اگه میخوای بخواب بوساگ:نه خوابم پرید
هواپیما فرود اومد و بوساگ مارو برد خونشون(بچه ها بوساگ اینجا خیلی پولدار بوده عکس خونشو میزارم تو ایتالیا) در زد من:چرا در میزنی بوساگ:چون کسی برامون باز میکنی درو که باز کرد انگار وارد قصر شدی من:😲(جانگ کپ😂) ته و جیمین: ععععع چقدر بزرگه 😲 یه خدمتکار درو باز کرد رفتیم تو خدمتکار:وایی خانوم بوساگ شماید بوساگ:آره منم خدمتکار:خانوم خیلی ناراحت شدم پدر مادرتون تصادف کردن ما خبر دار شدیم بوساگ:الان کودوم بیمارستانن خدمتکار: تو همون بیمارستان خانوادگیتون بوساگ:میشه فردا بریم خدمتکار:بله خانوم منتظر بودیم شما بیاید خانوم بیاید تو چمدونتونو بدید
#بوساگ
چمدونمو دادم من:پسرا چمدونتونو بدید خدمتکار:بله بدید خدمتکار روبه من کرد و گفت ببخشید خانوم اینا کین دستاشونو گرفت آوردمشون من:این جونگ کوک دوست پسرم اینام داداشمن کوک:خوشبختم خدمتکار:منم همینطور ولی شما قیافه هاتون آشناست من:هان برو برو چهارتا قهوه بیار بدو بدو خدمتکار:چشم خانوم چمدونامونو برد منم گفتم که همه جارو بهشون نشون بدم کوک دستمو گرفت گفت:بوساگ تو نگفته بودی خونه به این بزرگی داری من:خوب نمیدونستم دوباره برگردم اینجا کوک:خیله خوب ولی وجدانن خونتون خیلی بزرگه من که سرم گیج رفت من:تهیونگ جیمین شما اینجا وایسید الان میام
دست کوکو گرفتم گفتم:بیا یه چیزی میخوام نشونت بدم کوک:باشه بریم رفتیم من یه اتاق مخصوص داشتم که همه ی عکسای کوک و بقیه اعضا بود رفتم در اتاقو باز کردم به کوک نشون دادم کوک:عاااا اینجا رو همش عکسای ما من:آره من طرفدار یک میلیارد آتیشتون بودم و بایسمم اومم تو بودی کوک اومد سمتم کمرمو گرفت کشید سمت خودش به خودش چسبوند کوک:پس من بایست بودم آره من:آره کوک:نمیدونم چرا میخوام بخورمت من:کوک این خدمتکاره میاد درو باز میکنه کوک:اینجا اتاق شخصیه خودته که چجوری میاد تو من:چون من نصف هفترو تو این اتاق سپری کردم و هی میومد اینجا برام چیزی میاورد کوک:عااا ولی میخوام لب و لچشو آویزون کرد کوک:عاه چینجا من:هی اونجوری نگاه نکن مردم خوب کوک:الان میخوام بکشمت من:باشه بیا من مال تو بعد رفت سمت گردنم گردنمو بوس میکرد من:اوخخ به خدا قلقلکم میاد کوک:آخه عطرت خیلی بوی خوبی میده آدمو تحریک میکنه از این به بعد همین عطرو بزن من:خوب اینجوری که منو نابود میکنی کوک:خوب چون عطرت دیوونم میکنه و باز هم رفت سمت گردنم و گردنمو بوس میکردوبوس میکرد و صدا خندمون میرفت بیرون با اینکه آروم میخندیدیم
تو هواپیما نشسته بودیم که یهو هواپیما تکون خورد بوساگ از خواب پرید من:اوه بوساگ حالت خوبه بوساگ:اوه خوبم حس کردم هواپبما تکون خورد من:نترس من هستم دیگه داریم میرسیم اگه میخوای بخواب بوساگ:نه خوابم پرید
هواپیما فرود اومد و بوساگ مارو برد خونشون(بچه ها بوساگ اینجا خیلی پولدار بوده عکس خونشو میزارم تو ایتالیا) در زد من:چرا در میزنی بوساگ:چون کسی برامون باز میکنی درو که باز کرد انگار وارد قصر شدی من:😲(جانگ کپ😂) ته و جیمین: ععععع چقدر بزرگه 😲 یه خدمتکار درو باز کرد رفتیم تو خدمتکار:وایی خانوم بوساگ شماید بوساگ:آره منم خدمتکار:خانوم خیلی ناراحت شدم پدر مادرتون تصادف کردن ما خبر دار شدیم بوساگ:الان کودوم بیمارستانن خدمتکار: تو همون بیمارستان خانوادگیتون بوساگ:میشه فردا بریم خدمتکار:بله خانوم منتظر بودیم شما بیاید خانوم بیاید تو چمدونتونو بدید
#بوساگ
چمدونمو دادم من:پسرا چمدونتونو بدید خدمتکار:بله بدید خدمتکار روبه من کرد و گفت ببخشید خانوم اینا کین دستاشونو گرفت آوردمشون من:این جونگ کوک دوست پسرم اینام داداشمن کوک:خوشبختم خدمتکار:منم همینطور ولی شما قیافه هاتون آشناست من:هان برو برو چهارتا قهوه بیار بدو بدو خدمتکار:چشم خانوم چمدونامونو برد منم گفتم که همه جارو بهشون نشون بدم کوک دستمو گرفت گفت:بوساگ تو نگفته بودی خونه به این بزرگی داری من:خوب نمیدونستم دوباره برگردم اینجا کوک:خیله خوب ولی وجدانن خونتون خیلی بزرگه من که سرم گیج رفت من:تهیونگ جیمین شما اینجا وایسید الان میام
دست کوکو گرفتم گفتم:بیا یه چیزی میخوام نشونت بدم کوک:باشه بریم رفتیم من یه اتاق مخصوص داشتم که همه ی عکسای کوک و بقیه اعضا بود رفتم در اتاقو باز کردم به کوک نشون دادم کوک:عاااا اینجا رو همش عکسای ما من:آره من طرفدار یک میلیارد آتیشتون بودم و بایسمم اومم تو بودی کوک اومد سمتم کمرمو گرفت کشید سمت خودش به خودش چسبوند کوک:پس من بایست بودم آره من:آره کوک:نمیدونم چرا میخوام بخورمت من:کوک این خدمتکاره میاد درو باز میکنه کوک:اینجا اتاق شخصیه خودته که چجوری میاد تو من:چون من نصف هفترو تو این اتاق سپری کردم و هی میومد اینجا برام چیزی میاورد کوک:عااا ولی میخوام لب و لچشو آویزون کرد کوک:عاه چینجا من:هی اونجوری نگاه نکن مردم خوب کوک:الان میخوام بکشمت من:باشه بیا من مال تو بعد رفت سمت گردنم گردنمو بوس میکرد من:اوخخ به خدا قلقلکم میاد کوک:آخه عطرت خیلی بوی خوبی میده آدمو تحریک میکنه از این به بعد همین عطرو بزن من:خوب اینجوری که منو نابود میکنی کوک:خوب چون عطرت دیوونم میکنه و باز هم رفت سمت گردنم و گردنمو بوس میکردوبوس میکرد و صدا خندمون میرفت بیرون با اینکه آروم میخندیدیم
۱۲.۸k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.