دنیای دروغین پارت سوم
کنار راهرو ایستاده بودند و گروه های نامنظم بچه ها مانند جریان آب رودخانه ای کم عمق از کنارشان می گذشتند. کسی به آنها توجهی نداشت ، ولی باز هم سعی می کردند حرف هایشان را سربسته بگویند و هرگاه کسی نزدیک می شد ، صحبتشان را قطع می کردند
_من یه جای خوب پیدا کردم که می تونیم از همونجا بریم. ببین ، ساعت پنج از موسسه خیریه میان اینجا ، ما هم از شلوغی استفاده می کنیم ، حداقل تا ساعت شش و نیم طول می کشه تا بفهمن ما نیستیم. توی این مدت هم ما حسابی از اینجا دور شدیم.»
_خب ، جایی که پیدا کردی کجاست؟»
_پنجره خوابگاه طبقه دوم.»
نائومی تا به حال به اون خوابگاه نرفته بود ، ولی وقتی کلمه طبقه دوم را شنید جا خورد.
_دیوونه شدی؟ می دونی فاصله اون پنجره ها با زمین چقدره؟»
یکیشون رو پیدا کردم که تقریبا به ناودون چسبیده. ناودون محکمه و گیره هاش به اندازه جای پای ما جا داره. از سوراخای دیوار و جاهای خالی بین آجرا هم می تونیم استفاده کنیم. اون پنجره دقیقا بالای دستشوییه. وقتی رسیدیم پایین می ریم توی دستشویی و انقدر اونجا می مونیم تا حیاط خالی بشه. بعدش هم می ریم اون سر حیاط که حصار توری داره. زیر اون توری یه گودی پیدا کردم که سیماش کنده شده. فقط کافیه یکم گودترش کنیم ، بعد می تونیم از زیر توری رد بشیم و بعدش هم خداحافظ نوانخانه برای همیشه.»
دستشویی ، درواقع یک ردیف پنج تایی از اتاقک های کوچک بود که ته حیاط قرار داشت. جایی بین دو ضلع دیوار خود ساختمان و دیوار حیاط. وقتی ساعت از سه بعدازظهر می گذشت ، کم کم آنجا سایه می افتاد و تبدیل می شد به نقطه کور حیاط.یا حداقل جایی که چندان بهش توجه نمی کنند.
حصار توری ، آن سر حیاط بود و برعکس دستشویی ، تمام روز آنجا آفتاب بود.
نائومی فقط سرش را به نشانه تائید تکان داد و به مربی ای که تقریبا وسط راهرو ایستاده بود اشاره کرد. وارد صف نامنظم بچه ها شدند و به انتهای راهرو رفتند.
سخت ترین قسمت نقشه فرار ، کندن زمین زیر حصار بود. هیچ راهی نبود که بتوانند زمین را بکنند بدون اینکه دیده بشوند. مگر اینکه شبانه مشغول کار می شدند. این کار هم تقریبا غیر ممکن بود.
مربی ها نوبتی توی ساختمان گشت می زدند و ساعت ۹ ، تمام درها قفل و کلیدها به طرز شگفت انگیزی غیب می شدند.
پس تنها راه این بود که همان روز فرار این کار را انجام بدهند.
ریسکش بالا بود ولی امکان پذیر.
ممنون که خوندید. اگر نظری دارید حتما کامنت بذارید.
نویسندگان : زهرا 👈 zah.otaku
مهشید 👈 GORDAFARIN۶۶۶
_من یه جای خوب پیدا کردم که می تونیم از همونجا بریم. ببین ، ساعت پنج از موسسه خیریه میان اینجا ، ما هم از شلوغی استفاده می کنیم ، حداقل تا ساعت شش و نیم طول می کشه تا بفهمن ما نیستیم. توی این مدت هم ما حسابی از اینجا دور شدیم.»
_خب ، جایی که پیدا کردی کجاست؟»
_پنجره خوابگاه طبقه دوم.»
نائومی تا به حال به اون خوابگاه نرفته بود ، ولی وقتی کلمه طبقه دوم را شنید جا خورد.
_دیوونه شدی؟ می دونی فاصله اون پنجره ها با زمین چقدره؟»
یکیشون رو پیدا کردم که تقریبا به ناودون چسبیده. ناودون محکمه و گیره هاش به اندازه جای پای ما جا داره. از سوراخای دیوار و جاهای خالی بین آجرا هم می تونیم استفاده کنیم. اون پنجره دقیقا بالای دستشوییه. وقتی رسیدیم پایین می ریم توی دستشویی و انقدر اونجا می مونیم تا حیاط خالی بشه. بعدش هم می ریم اون سر حیاط که حصار توری داره. زیر اون توری یه گودی پیدا کردم که سیماش کنده شده. فقط کافیه یکم گودترش کنیم ، بعد می تونیم از زیر توری رد بشیم و بعدش هم خداحافظ نوانخانه برای همیشه.»
دستشویی ، درواقع یک ردیف پنج تایی از اتاقک های کوچک بود که ته حیاط قرار داشت. جایی بین دو ضلع دیوار خود ساختمان و دیوار حیاط. وقتی ساعت از سه بعدازظهر می گذشت ، کم کم آنجا سایه می افتاد و تبدیل می شد به نقطه کور حیاط.یا حداقل جایی که چندان بهش توجه نمی کنند.
حصار توری ، آن سر حیاط بود و برعکس دستشویی ، تمام روز آنجا آفتاب بود.
نائومی فقط سرش را به نشانه تائید تکان داد و به مربی ای که تقریبا وسط راهرو ایستاده بود اشاره کرد. وارد صف نامنظم بچه ها شدند و به انتهای راهرو رفتند.
سخت ترین قسمت نقشه فرار ، کندن زمین زیر حصار بود. هیچ راهی نبود که بتوانند زمین را بکنند بدون اینکه دیده بشوند. مگر اینکه شبانه مشغول کار می شدند. این کار هم تقریبا غیر ممکن بود.
مربی ها نوبتی توی ساختمان گشت می زدند و ساعت ۹ ، تمام درها قفل و کلیدها به طرز شگفت انگیزی غیب می شدند.
پس تنها راه این بود که همان روز فرار این کار را انجام بدهند.
ریسکش بالا بود ولی امکان پذیر.
ممنون که خوندید. اگر نظری دارید حتما کامنت بذارید.
نویسندگان : زهرا 👈 zah.otaku
مهشید 👈 GORDAFARIN۶۶۶
۴.۴k
۰۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.