تک پارتی یونگی 🫂❣️....

تک پارتی یونگی 🫂❣️....

امروز قرار بود از پیش خانوادم برگردم یه ده روزی میشد رفته بودم به یونگی چیزی نگفتم که خودم برم...
رسیده بودم رمزو زدم باچیزی که دیدم سرجام خشکم زددد
این سوک: یونگیییی دزد اومدههه مگهههه
یونگی:
با صدای این سوک فهمیدم اومده و خب رسما پدرم دراومدس:)
سریع از اتاق رفتم بیرون
«عه سلام عزیزم اومدی چرا نگفتی بیام دنبالت؟»
این سوک: ببین چیکار کردی باخونه فقط ده روز نبودم هاا حالا کی باید اینجارو جمع کنه خببب
یونگی: باشه باشه ببخشید تمیز میشه دیگه...
این سوک: یعنی چی خب «کمی بغض کرد» اخه من باید همشو تمیز کنم هق..
یونگی: عزیز دلم حالا گریه نکن بیا بغلم همه رو تمیز میکنیم ببخشید
همه ی خونه رو تمیز کردیم خیلی خسته شده بودم
یونگی: من میرم برات نودل بیارم... مشغول درست کردن بودن نگام رفت رو این سوک که خیلی کیوت منتظره غذاس....
خبب اینم نودلااا
این سوک: مرسی
یونگی: نباید دیگه سره چیزای کوچیک گریه کنی باش؟!
این سوک: اخه خیلی عصبانی شدم
یونگی: هرچی بیا نودلا رو بخوریم..... «غذا رو تموم کردیم»
خببب مامان باباتو دیدی؟
این سوک: ارههه خیلی خوش گذشت دلم براشون خیلی تنگ شده بود
یونگی: خوبه که خوشحالی حالا یکمم بیا بغله من، منم خیلی دل تنگت بودم بیبی:)
ـــــــــــــــــــــــــ
حمایت 💚؟