نوش آفرین+خوبه..دختره ی لجباز..مگه نگفتم دست ازپنداربردار
نوش آفرین+خوبه..دختره ی لجباز..مگه نگفتم دست ازپنداربردار....لیاقتشو نداری بچه...
گرشا_بخدا حیفی واسه این پسره...اه اه مغرور لجباز...
نوش آفرین+یادست از پندارمن...برمیداری...یا دستتو خودم پس میکشم...اوکی؟
من_اومدی اینجا توی خونه ی پندار داری تهدیدم میکنی...اشکالی نداره...(خیلی ریلکس خودمو کشیدم جلو تا فیس توفیس باهاش حرف بزنم میدونستم دختری مث اون بااین حرکت خیلی خوب هیستریک میشه..)
من_مثلا میخوای چیکارکنی؟!
نوش آفرین+هرکاری تا بتونم پندارو به دست بیارم..هرکاری..فهمیدی هرکاری..
من+این راهی که تو داری میری بن بسته...پندار صاحب داره...
نوش آفرین_کی؟!مثلاتو؟!
من+اره اینطوری فرض کن...
خودمو کشیدم عقبو راحت به مبل لم دادم...
نوش آفرین_دختره ی گستاخ بابد کسی درافتادی...
من+(یه نیشخند زدم تا ماتحتش بسوزه)مثلا باچه کسی؟!من که کسی نمیبینم..هان؟!
نوش آفرین_عینک بزن...عزیزم...(عزیزمو بالحن بدی گفت ..پرازکینه)
مث خودش جواب دادم
من+عزیزم...اینجا من دکترم..اونی که باید تجویزکننده باشه منم...اوکی؟!
نوش آفرین_خودتو بکش عقب بچه..پندار ماله منه...مال من.وگرنه کاری میکنم کارستون...
من+هه..مثلا چه کاری؟میدزیدیم...میکشیم؟میزنیم؟یانکنه..میپزیم؟هه قابل توجه تو گل من...هیچ غلطی درتوانت نیست که انجام بدی علف هرزتوباغچه...تاوقتی.گلی مث من هس..چرا علفای هرز؟!
نوش آفرین عصبانی شد نفس عمیقی کشیدو گفت
نوش آفرین+هه حالا ببینیم کی برنده میشه...کی زود تر پندارو به دام میندازه...
بتخودم گفتم چه آدمایی پیدا میشن..من پندارو ناخواسته همراه خودم به دام عشق انداختم واین دخترک خیابونی..میخواست پندارو توی دام هوس بندازه...چقدرفرق هست بین آدما...هه...خدارو شکرپندار اومد خفه شدن...
گرشا+آقای پندار ..دخترخالتون...مجردن دیگه؟
پندار_چه فرقی به حال تومیکنه...
گرشا+نه میدونین..خواستم که واسه ی امرخیر...مزاحمتون بشم...
عصبی شدم...این اوسکول چیه خودشو درحد من میدونه که خواستگاری میکنه اونم ازمن...عین دوجنسه هاست..خاک برسر...اوهواوه..پندار عصبانی...همه پندارشون نیکه ماله ما ته دیگه...
پندار همینطور که نشسته بود کنارم..دستمو گرفتو فشرد...
پندارنه خیر..ایشون همسربنده هستن...
هردوتاشون عصبی بودن و خشمگین...
با اسرار پروانه جون برای شام هم موندن...
پندارو توی آشپزخونه گیرانداختم...
من_پندار...؟
پندار+بله عزیزم...
من_بیا یه امشبو کاری کنیم اینا ازحسودی بترکن...
پندار+اخ که منم داشتم به این فکرمیکردم...
من_بزن بریم..
با کمک پروانه خانوم میزو چیدیمو و این دوتا سرکارخانومو (خوب عزیزان گرشا ی عزیز ماشالله ازخانوما هم بیشترآرایش کرده و ناخوناشو لاک زده...این بهاره ام...با دخترا اشتباه میگیره ...)
سرمیزدعوت کردیم..
#رمان#رمانخونه
گرشا_بخدا حیفی واسه این پسره...اه اه مغرور لجباز...
نوش آفرین+یادست از پندارمن...برمیداری...یا دستتو خودم پس میکشم...اوکی؟
من_اومدی اینجا توی خونه ی پندار داری تهدیدم میکنی...اشکالی نداره...(خیلی ریلکس خودمو کشیدم جلو تا فیس توفیس باهاش حرف بزنم میدونستم دختری مث اون بااین حرکت خیلی خوب هیستریک میشه..)
من_مثلا میخوای چیکارکنی؟!
نوش آفرین+هرکاری تا بتونم پندارو به دست بیارم..هرکاری..فهمیدی هرکاری..
من+این راهی که تو داری میری بن بسته...پندار صاحب داره...
نوش آفرین_کی؟!مثلاتو؟!
من+اره اینطوری فرض کن...
خودمو کشیدم عقبو راحت به مبل لم دادم...
نوش آفرین_دختره ی گستاخ بابد کسی درافتادی...
من+(یه نیشخند زدم تا ماتحتش بسوزه)مثلا باچه کسی؟!من که کسی نمیبینم..هان؟!
نوش آفرین_عینک بزن...عزیزم...(عزیزمو بالحن بدی گفت ..پرازکینه)
مث خودش جواب دادم
من+عزیزم...اینجا من دکترم..اونی که باید تجویزکننده باشه منم...اوکی؟!
نوش آفرین_خودتو بکش عقب بچه..پندار ماله منه...مال من.وگرنه کاری میکنم کارستون...
من+هه..مثلا چه کاری؟میدزیدیم...میکشیم؟میزنیم؟یانکنه..میپزیم؟هه قابل توجه تو گل من...هیچ غلطی درتوانت نیست که انجام بدی علف هرزتوباغچه...تاوقتی.گلی مث من هس..چرا علفای هرز؟!
نوش آفرین عصبانی شد نفس عمیقی کشیدو گفت
نوش آفرین+هه حالا ببینیم کی برنده میشه...کی زود تر پندارو به دام میندازه...
بتخودم گفتم چه آدمایی پیدا میشن..من پندارو ناخواسته همراه خودم به دام عشق انداختم واین دخترک خیابونی..میخواست پندارو توی دام هوس بندازه...چقدرفرق هست بین آدما...هه...خدارو شکرپندار اومد خفه شدن...
گرشا+آقای پندار ..دخترخالتون...مجردن دیگه؟
پندار_چه فرقی به حال تومیکنه...
گرشا+نه میدونین..خواستم که واسه ی امرخیر...مزاحمتون بشم...
عصبی شدم...این اوسکول چیه خودشو درحد من میدونه که خواستگاری میکنه اونم ازمن...عین دوجنسه هاست..خاک برسر...اوهواوه..پندار عصبانی...همه پندارشون نیکه ماله ما ته دیگه...
پندار همینطور که نشسته بود کنارم..دستمو گرفتو فشرد...
پندارنه خیر..ایشون همسربنده هستن...
هردوتاشون عصبی بودن و خشمگین...
با اسرار پروانه جون برای شام هم موندن...
پندارو توی آشپزخونه گیرانداختم...
من_پندار...؟
پندار+بله عزیزم...
من_بیا یه امشبو کاری کنیم اینا ازحسودی بترکن...
پندار+اخ که منم داشتم به این فکرمیکردم...
من_بزن بریم..
با کمک پروانه خانوم میزو چیدیمو و این دوتا سرکارخانومو (خوب عزیزان گرشا ی عزیز ماشالله ازخانوما هم بیشترآرایش کرده و ناخوناشو لاک زده...این بهاره ام...با دخترا اشتباه میگیره ...)
سرمیزدعوت کردیم..
#رمان#رمانخونه
۳.۱k
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.