عاشقانه
از من نمانده هیچ بجز حسرتی عظیم
از عشق هیچ چیز بجز آرزوی تو
وقتی که قلبِ خسته من سالهاست باز
درخویش ماندهاست،وَدرجستجوی تو
لیلای لحظههای پر از غربتِ جنون
مجنون شدم که واژه به واژه بگویمت
در این سکوت لایتناهیِ مرگبار
در شعرهای پر ز هیاهو بجویمت
سر دردِ روزگار گرفتە ست جانِ من
توچون مسّکنی ،بە من آرام می دهی
در لابلای اینهمە تلخی و ناخوشی
شیرین ترین لبی کەبەمن کام می دهی
قلبم فشرده از غم این روزگار تلخ
روحم مچاله در کف این خرده دردها
آرام کن مرا که تو امید میدهی
در لحظههای تن به تن این نبردها
از عشق هیچ چیز بجز آرزوی تو
وقتی که قلبِ خسته من سالهاست باز
درخویش ماندهاست،وَدرجستجوی تو
لیلای لحظههای پر از غربتِ جنون
مجنون شدم که واژه به واژه بگویمت
در این سکوت لایتناهیِ مرگبار
در شعرهای پر ز هیاهو بجویمت
سر دردِ روزگار گرفتە ست جانِ من
توچون مسّکنی ،بە من آرام می دهی
در لابلای اینهمە تلخی و ناخوشی
شیرین ترین لبی کەبەمن کام می دهی
قلبم فشرده از غم این روزگار تلخ
روحم مچاله در کف این خرده دردها
آرام کن مرا که تو امید میدهی
در لحظههای تن به تن این نبردها
۸.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.