بلک گرل ⚃ پارت ۴۴࿇
بلک گرل ⚃ پارت ۴۴࿇
신◈기◈今天◈(★)(★)◈동방◈기◈天신◈기◈今天◈(★)(★)◈동
⛃⛁ویو راوی*
اما زنگ میزنم و با هزار تا بدبختی شو رو میفرستن پیش پسرا
دخترا هم راه افتادن به سمت کارخونه
⛃پرش زمانی پیش پسرا*
مایکی : آخه مگه چی میگفتم که شو هم انداختن بیرون
شو : نمیدونم شاید حرفای دخترونه
مایکی : مثل چی
شو : مثلا دوست پسر و ازدواج از این جور چیزا دیگه فکر کنم البته
دراکن : اما چیز هیچی .......
باجی : نه نه اما چی
دراکن : خفه
باجی : اما چییییییییییییی
دراکن : ☺️💢🔪
باجی : ☺️
چیفویو: باجی سان نکن نمیدونم چرا امشب دل شور دارم
شو در ذهن ~ الان وقته شه
شو : احتمالا بخاطر جیسونه
باجی دراکن میتسویا چیفویو تاکمیچی : کی
شو : جیسون مگه نمیدونید
مایکی : چی رو نمیدونیم
شو : اوه خوب بشینید که براتون بگم
ஜ۩۞۩ஜپیام هایه بازرگانیஜ۩۞۩ஜ
دوستان داستان جیسون رو قبلا گزاستم ولی اگه نخوندیم الان بخونید و اگه میخاید دوباره بخونید بازم الان بخونید و اگه هم خوانید این قسمت رو رد کنید خودم میگم کجا شروع و تموم میشه
شروع داستان ✥
༺ مردی به اسم جیسون در کارخونه ای معروف کار میکرد ، با اینکه کار در کارخونه خیلی سخت بود ولی جیسون کادکردن د اونجا رو دوست داشت و ازش خسته نمیشد .
روزی بارونی که همه جا رو مِه گرفته بود جیسون راهیه کارخونه شده بود ، هوا داشت تاریک میشد ولی اون هیچ وقت نتونست کارخونه رو پیدا کنه و تو جنگل تاریک ناپدید شد .
پلیس هرچی دنبال جیسون گشت نتونست اون رو پیدا کنه ، بعد از اون ماجرا اتفاقایه عجیبی داخل کارخونه میوفتاد کارمندان کارخونه یکی یکی ناپدید میشدن چیزی نمیگذره که دولت تصمیم میگیره اون کارخونه رو منقضی کنه
ولی بازم بعد از اون ماجرا همیشه صداهایه عجیبی از کارخونه میومد.
افسانه ها میگه اگه همون شب که جیسون گم شده بری داخل جنگل میتونی کارخونه رو پیدا کنی و جیسون اونجا ست ولی دیگه هیچ وقت نمیتونی راه نجات رو پیدا کنی ༻
پایان داستان ✥
✽ † ✽――――✽ † ✽✽ † ✽――――✽ † ✽✽ † ✽――――✽ † ✽
خو دیگه زیاد شد ಠ_ಠ
신◈기◈今天◈(★)(★)◈동방◈기◈天신◈기◈今天◈(★)(★)◈동
⛃⛁ویو راوی*
اما زنگ میزنم و با هزار تا بدبختی شو رو میفرستن پیش پسرا
دخترا هم راه افتادن به سمت کارخونه
⛃پرش زمانی پیش پسرا*
مایکی : آخه مگه چی میگفتم که شو هم انداختن بیرون
شو : نمیدونم شاید حرفای دخترونه
مایکی : مثل چی
شو : مثلا دوست پسر و ازدواج از این جور چیزا دیگه فکر کنم البته
دراکن : اما چیز هیچی .......
باجی : نه نه اما چی
دراکن : خفه
باجی : اما چییییییییییییی
دراکن : ☺️💢🔪
باجی : ☺️
چیفویو: باجی سان نکن نمیدونم چرا امشب دل شور دارم
شو در ذهن ~ الان وقته شه
شو : احتمالا بخاطر جیسونه
باجی دراکن میتسویا چیفویو تاکمیچی : کی
شو : جیسون مگه نمیدونید
مایکی : چی رو نمیدونیم
شو : اوه خوب بشینید که براتون بگم
ஜ۩۞۩ஜپیام هایه بازرگانیஜ۩۞۩ஜ
دوستان داستان جیسون رو قبلا گزاستم ولی اگه نخوندیم الان بخونید و اگه میخاید دوباره بخونید بازم الان بخونید و اگه هم خوانید این قسمت رو رد کنید خودم میگم کجا شروع و تموم میشه
شروع داستان ✥
༺ مردی به اسم جیسون در کارخونه ای معروف کار میکرد ، با اینکه کار در کارخونه خیلی سخت بود ولی جیسون کادکردن د اونجا رو دوست داشت و ازش خسته نمیشد .
روزی بارونی که همه جا رو مِه گرفته بود جیسون راهیه کارخونه شده بود ، هوا داشت تاریک میشد ولی اون هیچ وقت نتونست کارخونه رو پیدا کنه و تو جنگل تاریک ناپدید شد .
پلیس هرچی دنبال جیسون گشت نتونست اون رو پیدا کنه ، بعد از اون ماجرا اتفاقایه عجیبی داخل کارخونه میوفتاد کارمندان کارخونه یکی یکی ناپدید میشدن چیزی نمیگذره که دولت تصمیم میگیره اون کارخونه رو منقضی کنه
ولی بازم بعد از اون ماجرا همیشه صداهایه عجیبی از کارخونه میومد.
افسانه ها میگه اگه همون شب که جیسون گم شده بری داخل جنگل میتونی کارخونه رو پیدا کنی و جیسون اونجا ست ولی دیگه هیچ وقت نمیتونی راه نجات رو پیدا کنی ༻
پایان داستان ✥
✽ † ✽――――✽ † ✽✽ † ✽――――✽ † ✽✽ † ✽――――✽ † ✽
خو دیگه زیاد شد ಠ_ಠ
۱.۱k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.