دستم را روی چشمهای ماه گذاشتم
دستم را روی چشمهای ماه گذاشتم
و یک ستاره انداختم توی قلک قدیمی گوشه ی اتاق!
آخرش نگفتی؟
من اینجا که دلم میگیرد آنجا گونه های تو خیس می شود!؟
کز می کنم کنار خرمالوهای رسیده ی آویزان از درخت
پاییز که می شود
همه می افتند
اما
پاییز که نرود چه؟؟
آخرش نگفتی؟؟
من اینجا که حرفهایم را قورت می دهم تو آنجا گلو درد نمیگیری؟!
نقابهای ترسناکشان را هم که بردارند
باز ترسناکند این سایه های کش آمده ی روی دیوار ....
دستم را می گذارم روی چشمهای ماه
دلم میخواهد تمام شود یا نه!
تو شروع شوی
دستم را می گذارم روی چشمهای ماه ...
ماه دارد شعر تازه اش را گریه می کند.
این روزها
می نشینم گوشه ی شبی که نشسته توی آینه
و هرازگاهی برایم چای می ریزد و دو حبه ستاره می اندازد توی استکانم و هی هم می زند که چه؟؟!
این تلخی را
کنده کاری کرده ای روی زبانم
تو دوری
آنقدر دور که دستهایِ دلتنگی ام را باید هر صبح از پشت بام
بتکانم توی کوچه
کوچه پر شده از شعر هایِ ماه.....
آخرش نگفتی؟؟
بین اینهمه ی دلهره ی کش آمده ی روی دیوار
یکی شان تو نیستی؟؟
آدمی که دلش قرص نیست
آسمانش قرص ماه میخواهدچکار؟؟
دستت را از روی چشم هایم بردار !!
از آینه بیرون بیا و مرا
این هزار سال شب را
در آغوش بگیر ....
من
معنی دیگری از روز نمی دانم!
و یک ستاره انداختم توی قلک قدیمی گوشه ی اتاق!
آخرش نگفتی؟
من اینجا که دلم میگیرد آنجا گونه های تو خیس می شود!؟
کز می کنم کنار خرمالوهای رسیده ی آویزان از درخت
پاییز که می شود
همه می افتند
اما
پاییز که نرود چه؟؟
آخرش نگفتی؟؟
من اینجا که حرفهایم را قورت می دهم تو آنجا گلو درد نمیگیری؟!
نقابهای ترسناکشان را هم که بردارند
باز ترسناکند این سایه های کش آمده ی روی دیوار ....
دستم را می گذارم روی چشمهای ماه
دلم میخواهد تمام شود یا نه!
تو شروع شوی
دستم را می گذارم روی چشمهای ماه ...
ماه دارد شعر تازه اش را گریه می کند.
این روزها
می نشینم گوشه ی شبی که نشسته توی آینه
و هرازگاهی برایم چای می ریزد و دو حبه ستاره می اندازد توی استکانم و هی هم می زند که چه؟؟!
این تلخی را
کنده کاری کرده ای روی زبانم
تو دوری
آنقدر دور که دستهایِ دلتنگی ام را باید هر صبح از پشت بام
بتکانم توی کوچه
کوچه پر شده از شعر هایِ ماه.....
آخرش نگفتی؟؟
بین اینهمه ی دلهره ی کش آمده ی روی دیوار
یکی شان تو نیستی؟؟
آدمی که دلش قرص نیست
آسمانش قرص ماه میخواهدچکار؟؟
دستت را از روی چشم هایم بردار !!
از آینه بیرون بیا و مرا
این هزار سال شب را
در آغوش بگیر ....
من
معنی دیگری از روز نمی دانم!
۸.۸k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.