*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
با گریه محمد کنار زدم عصبی شد وگفت : بسه دیگه
- ولم کن
بهش چنگ زدم صورتم آتیش گرفت
- قصد آزار منو داری ...
گریه می کردم دستمو گذاشتم رو صورتم
لبه ای تخت نشسته بود وسیگار می کشید جرات نمی کردم حرف بزنم آروم اروم اشک می ریختم
- محمد ...
- چیه
- من...من...
- تو چی ؟
- ببخشی ...
برگشت نگام کرد بعدم بلند شد رفت بیرون چرا محاسبه هام همه غلط از آب در اومد این مدت انقدر دکتر رفتم که آمادگیشو داشته باشم ولی موقع عمل نمی تونستم از محمد می ترسیدم حالا شد این محمد برگشت متعجب نگاش کردم یه شیشه دستش بود نشست یکم ازش خورد بعد گرفت طرف من
- محمد این
- یکم بخور
نگاش کردم دلم نمیومد این حالشو ببینم شیشه رو گرفتم یه قلوپ خوردم گلوم سوخت چیزی نگفتم باز داشت سیگار می کشید چند قلوپ دیگه خوردم
- هر بار فکر می کنم همه چی عوض میشه ولی اشتباه می کنم
هیچی نگفتم
- پس دلیل اون قهرات چی بود فقط می خواستی یک سال از زندگیم تو تخت باشم وزجر بکشم
- خودمم نمی دونم چرا
برگشت نگام کرد چون اتاق یکم تاریک بود چشاش نمی دیدم
شیشه رو گرفت وگفت : از من می ترسی درسته
سرمو پایین انداختم وگفتم : حالت عادی نیست ...اون شب اونجا مهربون بودی
- حتما الان هیولام
بازم سکوت کردم
- خیلی خوب دیگه به من نزدیک نشو چون دیونه میشم یه بلایی سرت میارم بعدم چون اون موقع خودم نمی خواستم از نظر تو مهربون بودم
- محمد...
- محمد وکوفت ...
بلند شد رفت شیشه رو برداشتم وچند قلوپ دیگه خوردم حالم یه جوری می شد خوب بود
- محمد ...
اوووف چرا حالم اینجوری می شد از تخت افتادم جیغ زدم همونجا دراز کشیدم محمد بالای سرم بود
- چته تو ...
خندیدم اخم کرد وچراغو روشن کرد به شیشه نگاه کرد وگفت : چیکار کردی دختر
اومد بغلم کرد سرمو بین گردن وشونش گذاشتم دستامو محکم دورش چسبوندم
- ول کن فرشته بخواب
گردنشو گاز گرفتم
- آخخخخخ ...دیونه ول کن
ولش کردم گذاشتم رو تخت دستامو طرفش گرفتم نگاهش رنجیده بود از رو نرفتم تا دستامو نگرفت
-
*فرشته*
با گریه محمد کنار زدم عصبی شد وگفت : بسه دیگه
- ولم کن
بهش چنگ زدم صورتم آتیش گرفت
- قصد آزار منو داری ...
گریه می کردم دستمو گذاشتم رو صورتم
لبه ای تخت نشسته بود وسیگار می کشید جرات نمی کردم حرف بزنم آروم اروم اشک می ریختم
- محمد ...
- چیه
- من...من...
- تو چی ؟
- ببخشی ...
برگشت نگام کرد بعدم بلند شد رفت بیرون چرا محاسبه هام همه غلط از آب در اومد این مدت انقدر دکتر رفتم که آمادگیشو داشته باشم ولی موقع عمل نمی تونستم از محمد می ترسیدم حالا شد این محمد برگشت متعجب نگاش کردم یه شیشه دستش بود نشست یکم ازش خورد بعد گرفت طرف من
- محمد این
- یکم بخور
نگاش کردم دلم نمیومد این حالشو ببینم شیشه رو گرفتم یه قلوپ خوردم گلوم سوخت چیزی نگفتم باز داشت سیگار می کشید چند قلوپ دیگه خوردم
- هر بار فکر می کنم همه چی عوض میشه ولی اشتباه می کنم
هیچی نگفتم
- پس دلیل اون قهرات چی بود فقط می خواستی یک سال از زندگیم تو تخت باشم وزجر بکشم
- خودمم نمی دونم چرا
برگشت نگام کرد چون اتاق یکم تاریک بود چشاش نمی دیدم
شیشه رو گرفت وگفت : از من می ترسی درسته
سرمو پایین انداختم وگفتم : حالت عادی نیست ...اون شب اونجا مهربون بودی
- حتما الان هیولام
بازم سکوت کردم
- خیلی خوب دیگه به من نزدیک نشو چون دیونه میشم یه بلایی سرت میارم بعدم چون اون موقع خودم نمی خواستم از نظر تو مهربون بودم
- محمد...
- محمد وکوفت ...
بلند شد رفت شیشه رو برداشتم وچند قلوپ دیگه خوردم حالم یه جوری می شد خوب بود
- محمد ...
اوووف چرا حالم اینجوری می شد از تخت افتادم جیغ زدم همونجا دراز کشیدم محمد بالای سرم بود
- چته تو ...
خندیدم اخم کرد وچراغو روشن کرد به شیشه نگاه کرد وگفت : چیکار کردی دختر
اومد بغلم کرد سرمو بین گردن وشونش گذاشتم دستامو محکم دورش چسبوندم
- ول کن فرشته بخواب
گردنشو گاز گرفتم
- آخخخخخ ...دیونه ول کن
ولش کردم گذاشتم رو تخت دستامو طرفش گرفتم نگاهش رنجیده بود از رو نرفتم تا دستامو نگرفت
-
۲۵.۶k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.