آخر شب بود مست و خراب از کوچه ای میگذشتم ناگهان دور برم پ
آخر شب بود مست و خراب از کوچه ای میگذشتم ناگهان دور برم پر از گرگ های ناشناس شد سردسته آنها جلو آمد، سر بالا آوردم و دیدم او همان است که بیادش مست کردم. نیش خندی زدم و گفتم: بزن ...! زد ..! باورم نمیشد! او همان بره ای بود که خودم گرگش کردم،...
۱.۸k
۰۸ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.