عاشقانه
چشمه ی چشمت مرا غرق ِ زلالی می کند
حال ِ دل را عطر ِگیسوی تو عالی می کند
سرزنش می کرد عقل ِپیر، دل را روز و شب
تا تو را دیده است خود آشفته حالی می کند
وعده ی دیدار دادی و نمی آیی ببین
کنج ِتنهایی دلم بد خوش خیالی می کند!
می دهد هر دم فریبم سرنوشت ِ کذب گو
چون تو را تعبیر در فنجان ِ خالی می کند
شک ندارم چشم ِمست و جام ِلبهایت مرا
با همه فرزانگی ها لا ابالی می کند...!
طعم ِدریا می دهد آغوش ِتو ای بیکران
اعتنا کی موج بر ظرف ِ سفالی می کند
می روی و می شود پاییز در فصل ِبهار
حال ِ دل را عطر ِگیسوی تو عالی می کند
سرزنش می کرد عقل ِپیر، دل را روز و شب
تا تو را دیده است خود آشفته حالی می کند
وعده ی دیدار دادی و نمی آیی ببین
کنج ِتنهایی دلم بد خوش خیالی می کند!
می دهد هر دم فریبم سرنوشت ِ کذب گو
چون تو را تعبیر در فنجان ِ خالی می کند
شک ندارم چشم ِمست و جام ِلبهایت مرا
با همه فرزانگی ها لا ابالی می کند...!
طعم ِدریا می دهد آغوش ِتو ای بیکران
اعتنا کی موج بر ظرف ِ سفالی می کند
می روی و می شود پاییز در فصل ِبهار
۱۱.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.