امّ المصائب زینب؛ زینب دخت علی آئینه زهرا ادرکنی!
ادامه ...عبیدالله که به احتمال بسیار زینب (س) را شناخته بود، برای تحقیر پرسید: این زن کیست؟ زینب (س) به او پاسخی نداد. بار دوم پرسید. باز هم جوابی نشنید. ابهت و رعب مورد انتظار عبیدالله بن زیاد، با شلاق سکوت زینب (س) آسیب دید. سه باره پرسید. زینب (س) همچنان خاموش بود. خاموشی، محاسبه شده و مدبرانه.
یکی از زنان گفت: این زینب (س) است، دختر فاطمه (س)!
عبیدالله بن زیاد همه خشم خود را در جمله ای خلاصه کرد و گفت:
سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید.
زینب (س) گفت: «اَلحَمدُلِله الّذی اَکرَمنا بِمُحَمّدٍ (ص) وَ طَهَّرَنا تَطهیراً لا کَما تَقُولُ اِنّما یَقتَضِحُ الفاسِقٌ یُکَذَّبُ الفاجِرُ». سپاس خداوندی را سزاست که ما را به وجود محمد (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پیراسته گردانید. نه چنان است که تو می گویی. بلکه تبهکار، رسوا و بدکار تکذیب میشود.
ابن زیاد گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟
حضرت زینب سلام الله گفت: «ما رَاَیتُ اَلّا جَمیلاٍ، هولاءِ القَومُ کَتَبَ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزُوا اِلی مَضاجِعِهم وَ سَیَجمَعُ اللهُ بَینَک وَ بَینَهُم یا ابنَ زیاد، فَتُحاجُّونَ وَ تَخاصَمُونَ، فَاَنظَر لِمَنِ الفَلَحَ یومئذٍ! ثَکَلَتکَ اُمُّکَ یَا ابنَ مَرجانه»! جز زیبایی ندیده ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. به سوی کشتنگاه خویش رفتند. به زودی خداوند آنان و تو را فراهم می آورد تا در پیشگاه خداوند حجت گویید و داوری خواهید. نگاه کن در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
سخنان حضرت زینب سلام الله تیر خلاصی بود بر قلب ماهیت پست و پلید و پلشت عبیدالله بن زیاد. زینب (س) در میان آن همه باد و بروت فخرفروشی قبیله ای، بر ریشه تباه و رسوای عبیدالله دست نهاد.
گویی سقف بر سر عبیدالله فرود آمده بود. زینب (س) از خداوند و معاد و پیروزی سخن گفته بود. ابن زیاد خشمگین و برافروخته، در حالی که هیچگونه تسلطی بر خویش نداشت، به طرف زینب (س) یورش برد.» عمرو بن حریث او را آرام کرد و گفت: امیر! او زن است. سخن زن که اعتباری ندارد!
ابن زیاد، یک بار دیگر خشم فرو خورده و عصبیت جاهلی خود را در جمله ای گنجاند و گفت: سرانجام، خداوند دل مرا از سرکش- حسین- و دیگر سرکشان خاندان تو خنک کرد.
در نبرد سخن، عبیدالله بن زیاد بر خاک افتاده بود.
آخرین کلامش با زینب (س) همین بود که این زن سجع می گوید.
همان گونه که پدرش هم شاعر بود و سجع می گفت. یعنی کلمات و عبارات آهنگین و مناسب انتخاب می کرد.
زینب (س) گفت: «مرا با سجع چه کار؟ کلمات همان گونه که از سینه ام می جوشد، بر زبانم جاری می شود. من که وقتی برای سجع ندارم.»
عبیدالله بن زیاد درمانده و خرد، از گفت و گوی با زینب (س) صرف نظر کرد. تیغ حلم و سخن زینب (س) او را مخدوش و پر آسیب نموده بود.
_با خطبه هات مثل علی می شوی ولی
با گریه هات حضرت زهرای کربلا
ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه
ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا
یکی از زنان گفت: این زینب (س) است، دختر فاطمه (س)!
عبیدالله بن زیاد همه خشم خود را در جمله ای خلاصه کرد و گفت:
سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید.
زینب (س) گفت: «اَلحَمدُلِله الّذی اَکرَمنا بِمُحَمّدٍ (ص) وَ طَهَّرَنا تَطهیراً لا کَما تَقُولُ اِنّما یَقتَضِحُ الفاسِقٌ یُکَذَّبُ الفاجِرُ». سپاس خداوندی را سزاست که ما را به وجود محمد (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پیراسته گردانید. نه چنان است که تو می گویی. بلکه تبهکار، رسوا و بدکار تکذیب میشود.
ابن زیاد گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟
حضرت زینب سلام الله گفت: «ما رَاَیتُ اَلّا جَمیلاٍ، هولاءِ القَومُ کَتَبَ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزُوا اِلی مَضاجِعِهم وَ سَیَجمَعُ اللهُ بَینَک وَ بَینَهُم یا ابنَ زیاد، فَتُحاجُّونَ وَ تَخاصَمُونَ، فَاَنظَر لِمَنِ الفَلَحَ یومئذٍ! ثَکَلَتکَ اُمُّکَ یَا ابنَ مَرجانه»! جز زیبایی ندیده ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. به سوی کشتنگاه خویش رفتند. به زودی خداوند آنان و تو را فراهم می آورد تا در پیشگاه خداوند حجت گویید و داوری خواهید. نگاه کن در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
سخنان حضرت زینب سلام الله تیر خلاصی بود بر قلب ماهیت پست و پلید و پلشت عبیدالله بن زیاد. زینب (س) در میان آن همه باد و بروت فخرفروشی قبیله ای، بر ریشه تباه و رسوای عبیدالله دست نهاد.
گویی سقف بر سر عبیدالله فرود آمده بود. زینب (س) از خداوند و معاد و پیروزی سخن گفته بود. ابن زیاد خشمگین و برافروخته، در حالی که هیچگونه تسلطی بر خویش نداشت، به طرف زینب (س) یورش برد.» عمرو بن حریث او را آرام کرد و گفت: امیر! او زن است. سخن زن که اعتباری ندارد!
ابن زیاد، یک بار دیگر خشم فرو خورده و عصبیت جاهلی خود را در جمله ای گنجاند و گفت: سرانجام، خداوند دل مرا از سرکش- حسین- و دیگر سرکشان خاندان تو خنک کرد.
در نبرد سخن، عبیدالله بن زیاد بر خاک افتاده بود.
آخرین کلامش با زینب (س) همین بود که این زن سجع می گوید.
همان گونه که پدرش هم شاعر بود و سجع می گفت. یعنی کلمات و عبارات آهنگین و مناسب انتخاب می کرد.
زینب (س) گفت: «مرا با سجع چه کار؟ کلمات همان گونه که از سینه ام می جوشد، بر زبانم جاری می شود. من که وقتی برای سجع ندارم.»
عبیدالله بن زیاد درمانده و خرد، از گفت و گوی با زینب (س) صرف نظر کرد. تیغ حلم و سخن زینب (س) او را مخدوش و پر آسیب نموده بود.
_با خطبه هات مثل علی می شوی ولی
با گریه هات حضرت زهرای کربلا
ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه
ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا
۳.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.