بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطره ای زیبا از هیئت رفتن شهید محسن قوطاسلو...
همیشه نفر اولی بود که به هیئت می اومد، آخرین نفر هم بیرون میرفت حتی تو سخت ترین شرایط کاری و خسته گی هیئت هفته گیش ترک نمیشد حتی تو اردوهای آموزشی، هیئت محله خودشون که همیشه جای خودش رو داشت...
تو دانشگاه افسری امام علی علیه السلام یکشنبه ها جلسه هفتگی داشتیم. حتی یادمه تو اردوگاه هم که بودیم(کویر و جنگل و کوهستان و...) به ما میگفت بچه ها بیاید مدتی که اینجا هستیم هیئت هفتگی برگزار کنیم؛ بهش میگفتیم حاج محسن بچه ها خسته اند، کسی شرکت نمیکنه. میگفت ما که کسی رو مجبور نکردیم، اونایی که دوست دارن خودشون میاند.
چند نفر می اومدند و واقعا هم جلسات با شور و حال معنوی خیلی بالایی برگزار میشد...
خودش هم مثل همیشه نفر اول میومد می نشست تو جلسه.همیشه هم که بهش نگاه میکردم از همه بیشتر اشک می ریخت و گریه می کرد...
یادمه همیشه می گفت ما نمک پرورده ی سفره اهل بیت و امام حسین علیه السلام هستیم. شب هایی هم که به مرخصی میومد بچه ها بهش می گفتند هیئت نیا ،خسته ای ، استراحت کن
می گفت خیلی زشته برای کار خودم تا دقیقه نود پایه باشم ولی نوبت به جلسه روضه امام حسین(ع) برسه بگم خسته م!!!!
هیچ وقت پاهاش رو زمین بند نبود.
محسن خیلی زرنگ بود.تعصب خاصی رو این جلسات داشت.آخرش هم تو جلسات روضه حاجتش رو از اربابش گرفت...
شهادت جامونده های گنه کار صلوااات...
خاطره ای زیبا از هیئت رفتن شهید محسن قوطاسلو...
همیشه نفر اولی بود که به هیئت می اومد، آخرین نفر هم بیرون میرفت حتی تو سخت ترین شرایط کاری و خسته گی هیئت هفته گیش ترک نمیشد حتی تو اردوهای آموزشی، هیئت محله خودشون که همیشه جای خودش رو داشت...
تو دانشگاه افسری امام علی علیه السلام یکشنبه ها جلسه هفتگی داشتیم. حتی یادمه تو اردوگاه هم که بودیم(کویر و جنگل و کوهستان و...) به ما میگفت بچه ها بیاید مدتی که اینجا هستیم هیئت هفتگی برگزار کنیم؛ بهش میگفتیم حاج محسن بچه ها خسته اند، کسی شرکت نمیکنه. میگفت ما که کسی رو مجبور نکردیم، اونایی که دوست دارن خودشون میاند.
چند نفر می اومدند و واقعا هم جلسات با شور و حال معنوی خیلی بالایی برگزار میشد...
خودش هم مثل همیشه نفر اول میومد می نشست تو جلسه.همیشه هم که بهش نگاه میکردم از همه بیشتر اشک می ریخت و گریه می کرد...
یادمه همیشه می گفت ما نمک پرورده ی سفره اهل بیت و امام حسین علیه السلام هستیم. شب هایی هم که به مرخصی میومد بچه ها بهش می گفتند هیئت نیا ،خسته ای ، استراحت کن
می گفت خیلی زشته برای کار خودم تا دقیقه نود پایه باشم ولی نوبت به جلسه روضه امام حسین(ع) برسه بگم خسته م!!!!
هیچ وقت پاهاش رو زمین بند نبود.
محسن خیلی زرنگ بود.تعصب خاصی رو این جلسات داشت.آخرش هم تو جلسات روضه حاجتش رو از اربابش گرفت...
شهادت جامونده های گنه کار صلوااات...
۷.۷k
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.