*نفس*
*نفس*
............
کیک شکلاتی چشمشی درست کردم اولین بارم بود بنظر خودم بد نبود گذاشتم تو یه جعبه بعدم رفتم اتاقم ولباس پوشیدم بیرون بارون میومد چترمم برداشتم جعبه کیکم برداشتم واز خونه اومدم بیرون سر خیابون که رسیدم یه دربست گرفتم تا رسیدم نمایشگاه چون هوا بارونی بود خلوت بود تا رسیدم داخل بادیدن ایلیا و اون کوه یخی که همراه مادرش بود جا خوردم رفتم جلو وسلام کردم شیرین نبود نگاه به اطرافم انداختم ایلیا گفت : شیرین اونجاست داره با اون خانمه حرف می زنه جعبه رو گذاشتم روی میز وگفتم : کیک درست کردم تعارف کن ایلیا الان میام
تند رفتم پیش شیرین همون موقع هم خانمه رفت
- سلام اینا اینجا چیکار می کنن
شیرین : پریوش خانم اومده ایلیا هم خیلی وقته اومده منتظر بودیم تو بیای
- کیک درست می کردم حالا این پریوش خانم اومده اینجا چیکار کنه خانوادگی یه جورین
شیرین خندید وگفت : تو عادت نداری با کسی دوستی کنی دختر
- نه اصلا هم از این پسره خوشم نمیاد مخصوصا چشای بی ریختش
شیرین خندید وگفت : ولی چشاش که قشنگه فقط یکم یخه از ظاهر قضاوت نکنیم بهتره
رفتیم کنارشون نشستیم به بردیا نگاه کردم بعدم مادرش کپ هم بودن شیرین کیک برداشت وگفت : وای نفس مرسی خیلی دلم کیک می خواست اونم شکلاتی
پریوش خانم هم از کیک کشید وگقت : خیلی خوشمزه است
ایلیا تو سکوت کیک وقهوه اش رو می خورد بردیا نگام کرد اوف نگاش چقدر بد بود بهش لبخند زدم وگفتم : شما همیشه انقدر ساکت هستین آقا بردیا
ایلیا به سرفه افتاد بردیا زد به پشتش وگفت : چی شد
شیرین یه لیوان آب ریخت وداد دست ایلیا که اونم با خوردنش سرفه اش آروم شد ایلیا نگام کرد چشاش پر اشک شده بود بهش دستمال دادم بلند شد ورفت طرف سرویس بهداشتی
پریوش خانم بلند شد وگفت : شیرین جان میشه یه لحظه بیای
اونا که رفتن بردیا خم شد یه تیکه کیک برداشت یکم ازش خورد
- فکر می کنید من بچه ام
- با منید
- اره کسی دیگه هم مگه هست
- منظورتون چیه ؟
- هر چی نگاه می کنم علاقه ای نمی بینم بین شیرین وایلیا
- چرا انقدر مهمه براتون
سرد نگاهم کرد ترسیدم و نگاهم به ایلیا افتاد که داشت نگاهمون می کرد وقتی نشست بردیا لبخند زد وگفت : چی شد ایلیا انگار حالت خیلی بد شد
ایلیا: چیزی نیست .شیرین راضی شد تابلو رو بده
بردیا لبخندی زد وگفت : فکر نکنم خیلی دلبسته هنرشون هستن
یا خدا این چرا انقدر یهو عوض شد مات نگاش می کردم انگار یهآدم دیگه شد نگام کرد ولبخند زد وگفت : هنر شما چیه نفس خانم کیک درست کردن ؟
ایلیا : نفس فقط بع شیطنت علاقه داره
- به به مرسی از تعریفتون پسر عمه جان
ایلیا خندید وبردیا لبخند دندون نمایی زد پریوش خانم وشیرین اومدن نشستن پریوش خانم با لبخند گفت : بلاخره شیرین خانم راضی شدن تابلو رو بدن ولی گفتن بعد از نمایشگاه شمالشون
بردیا: همینم خوبه .ولی ...
حرفشو خورد وگفت : بهتره ما بریم .
ایلیا : خیلی خوشحال شدم از دیدنتون .
بردیا : امشب شما هم میاید جشن فرزام ؟!
ایلیا منو نگاه کرد لبخند زدم وگفتم : با ایلیا یا نیما بردارم ببینم کدومش می تونن بیان
ایلیا : جشن چی؟!
- آشنایی دوستان با هم کار آقا فرزامه
ایلیا : آها
بردیا ومادرش رفتن ما نشستیم
شیرین : انقدر خستم فکر نکنم بتونم امشب بیام
نفس : خوب برو خونه استراحت کن
شیرین : وای چقدر درس دارم
ایلیا : خوب الان درستون خیلی مهمتره تا مهمونی
- مهمونی نفس وفرزامه نمیشه که نرفت
شیرین : راس میگه
ایلیا : فعلا که بارون وکسی هم نمیاد نمایشگاه برین خونه استراحت کنید اگه بارون بند اومد که هیچ عصر بیاین اگرم نه بی خیال نمایشگاه بشین
شیرین: فکر خوبیه
بلندشدیم وجم جور کردیم قرار بود ایلیا منو برسونه شیرینم با ماشین خودش رفت
............
کیک شکلاتی چشمشی درست کردم اولین بارم بود بنظر خودم بد نبود گذاشتم تو یه جعبه بعدم رفتم اتاقم ولباس پوشیدم بیرون بارون میومد چترمم برداشتم جعبه کیکم برداشتم واز خونه اومدم بیرون سر خیابون که رسیدم یه دربست گرفتم تا رسیدم نمایشگاه چون هوا بارونی بود خلوت بود تا رسیدم داخل بادیدن ایلیا و اون کوه یخی که همراه مادرش بود جا خوردم رفتم جلو وسلام کردم شیرین نبود نگاه به اطرافم انداختم ایلیا گفت : شیرین اونجاست داره با اون خانمه حرف می زنه جعبه رو گذاشتم روی میز وگفتم : کیک درست کردم تعارف کن ایلیا الان میام
تند رفتم پیش شیرین همون موقع هم خانمه رفت
- سلام اینا اینجا چیکار می کنن
شیرین : پریوش خانم اومده ایلیا هم خیلی وقته اومده منتظر بودیم تو بیای
- کیک درست می کردم حالا این پریوش خانم اومده اینجا چیکار کنه خانوادگی یه جورین
شیرین خندید وگفت : تو عادت نداری با کسی دوستی کنی دختر
- نه اصلا هم از این پسره خوشم نمیاد مخصوصا چشای بی ریختش
شیرین خندید وگفت : ولی چشاش که قشنگه فقط یکم یخه از ظاهر قضاوت نکنیم بهتره
رفتیم کنارشون نشستیم به بردیا نگاه کردم بعدم مادرش کپ هم بودن شیرین کیک برداشت وگفت : وای نفس مرسی خیلی دلم کیک می خواست اونم شکلاتی
پریوش خانم هم از کیک کشید وگقت : خیلی خوشمزه است
ایلیا تو سکوت کیک وقهوه اش رو می خورد بردیا نگام کرد اوف نگاش چقدر بد بود بهش لبخند زدم وگفتم : شما همیشه انقدر ساکت هستین آقا بردیا
ایلیا به سرفه افتاد بردیا زد به پشتش وگفت : چی شد
شیرین یه لیوان آب ریخت وداد دست ایلیا که اونم با خوردنش سرفه اش آروم شد ایلیا نگام کرد چشاش پر اشک شده بود بهش دستمال دادم بلند شد ورفت طرف سرویس بهداشتی
پریوش خانم بلند شد وگفت : شیرین جان میشه یه لحظه بیای
اونا که رفتن بردیا خم شد یه تیکه کیک برداشت یکم ازش خورد
- فکر می کنید من بچه ام
- با منید
- اره کسی دیگه هم مگه هست
- منظورتون چیه ؟
- هر چی نگاه می کنم علاقه ای نمی بینم بین شیرین وایلیا
- چرا انقدر مهمه براتون
سرد نگاهم کرد ترسیدم و نگاهم به ایلیا افتاد که داشت نگاهمون می کرد وقتی نشست بردیا لبخند زد وگفت : چی شد ایلیا انگار حالت خیلی بد شد
ایلیا: چیزی نیست .شیرین راضی شد تابلو رو بده
بردیا لبخندی زد وگفت : فکر نکنم خیلی دلبسته هنرشون هستن
یا خدا این چرا انقدر یهو عوض شد مات نگاش می کردم انگار یهآدم دیگه شد نگام کرد ولبخند زد وگفت : هنر شما چیه نفس خانم کیک درست کردن ؟
ایلیا : نفس فقط بع شیطنت علاقه داره
- به به مرسی از تعریفتون پسر عمه جان
ایلیا خندید وبردیا لبخند دندون نمایی زد پریوش خانم وشیرین اومدن نشستن پریوش خانم با لبخند گفت : بلاخره شیرین خانم راضی شدن تابلو رو بدن ولی گفتن بعد از نمایشگاه شمالشون
بردیا: همینم خوبه .ولی ...
حرفشو خورد وگفت : بهتره ما بریم .
ایلیا : خیلی خوشحال شدم از دیدنتون .
بردیا : امشب شما هم میاید جشن فرزام ؟!
ایلیا منو نگاه کرد لبخند زدم وگفتم : با ایلیا یا نیما بردارم ببینم کدومش می تونن بیان
ایلیا : جشن چی؟!
- آشنایی دوستان با هم کار آقا فرزامه
ایلیا : آها
بردیا ومادرش رفتن ما نشستیم
شیرین : انقدر خستم فکر نکنم بتونم امشب بیام
نفس : خوب برو خونه استراحت کن
شیرین : وای چقدر درس دارم
ایلیا : خوب الان درستون خیلی مهمتره تا مهمونی
- مهمونی نفس وفرزامه نمیشه که نرفت
شیرین : راس میگه
ایلیا : فعلا که بارون وکسی هم نمیاد نمایشگاه برین خونه استراحت کنید اگه بارون بند اومد که هیچ عصر بیاین اگرم نه بی خیال نمایشگاه بشین
شیرین: فکر خوبیه
بلندشدیم وجم جور کردیم قرار بود ایلیا منو برسونه شیرینم با ماشین خودش رفت
۱۲.۴k
۲۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.