بخندم یا گریه کنم؟
پارت هشتم
دا:اجی کجا بودی جون به لب شدم
بغلش کردم گفتم ضحا نامزد دارهههه
تو چشمای رسول ی عجب خریه ی عجیبی مشخص بود😂
دا:چی؟کی نامزد داره
رس:چییز خواهر من ، طاهره
من:اها اره طاهره*با گریه*
دا:مبارکه،حالا گریت واسه چیه؟
رس: میگه من هنوز سینگلم😐(زر میزد😂)
دا:زینب🙂😂 از تو توقع نداشتم خواهر عزیزم 😂پاشین بریم تو
اشکامو پاک کردم و وارد اداره شدم انقدر گریه کرده بودم سردرد داشتم یهویی ضحا رو دیدم با ی حالت غمگین در گوشم گفت شرمنده
...
تو ماشین:
دا:زینب
من:هان؟کوفت؟چیه؟جانم؟
دا:درد😂میگم اگر بگم خواستگار داری باور میکنی؟
من: چیی من؟
دا:اره امروزم که مامان اینا از حج میان باید بریم خونه خاله زهرا اش پخته
من:ای جاااان یعنی از شنیدن خبر دومیت بیشتر خوش حال شدم دلم برای اشای خاله تنگ شده بوددد
دا:منم همینطور...عههه
من:چیه؟
دا:تو اون مغازه هه ی دختری بود شبیه ضحا خانم با ی اقایی
من:کدوم؟
دا:مغازه مزون عروس
من:اهان نهه ضحا امروز کلاس داشت
دا:اهان
...
مامان:سلام دخترمممم شنیدم داری عروس میشی ایشالله پسرمم که داره داماد میشه دو هفته نبودیما به کجا چنین شتابان😂😍
بابا:به به به اقا دوماد...
من:بابا جان مامان جان خدا بزرگه هرچی خیره پیش بیاد
داوود نگام کرد و گفت: منظورت چیه؟
من:هیچی کلی گفتم
بعد از این که اش خوردیم رفتیم خونه و خوابیدیم
به قلم زینب جعفری
#ادامه_دارد
دا:اجی کجا بودی جون به لب شدم
بغلش کردم گفتم ضحا نامزد دارهههه
تو چشمای رسول ی عجب خریه ی عجیبی مشخص بود😂
دا:چی؟کی نامزد داره
رس:چییز خواهر من ، طاهره
من:اها اره طاهره*با گریه*
دا:مبارکه،حالا گریت واسه چیه؟
رس: میگه من هنوز سینگلم😐(زر میزد😂)
دا:زینب🙂😂 از تو توقع نداشتم خواهر عزیزم 😂پاشین بریم تو
اشکامو پاک کردم و وارد اداره شدم انقدر گریه کرده بودم سردرد داشتم یهویی ضحا رو دیدم با ی حالت غمگین در گوشم گفت شرمنده
...
تو ماشین:
دا:زینب
من:هان؟کوفت؟چیه؟جانم؟
دا:درد😂میگم اگر بگم خواستگار داری باور میکنی؟
من: چیی من؟
دا:اره امروزم که مامان اینا از حج میان باید بریم خونه خاله زهرا اش پخته
من:ای جاااان یعنی از شنیدن خبر دومیت بیشتر خوش حال شدم دلم برای اشای خاله تنگ شده بوددد
دا:منم همینطور...عههه
من:چیه؟
دا:تو اون مغازه هه ی دختری بود شبیه ضحا خانم با ی اقایی
من:کدوم؟
دا:مغازه مزون عروس
من:اهان نهه ضحا امروز کلاس داشت
دا:اهان
...
مامان:سلام دخترمممم شنیدم داری عروس میشی ایشالله پسرمم که داره داماد میشه دو هفته نبودیما به کجا چنین شتابان😂😍
بابا:به به به اقا دوماد...
من:بابا جان مامان جان خدا بزرگه هرچی خیره پیش بیاد
داوود نگام کرد و گفت: منظورت چیه؟
من:هیچی کلی گفتم
بعد از این که اش خوردیم رفتیم خونه و خوابیدیم
به قلم زینب جعفری
#ادامه_دارد
۵.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.