عاشقانه
ماندم به صبوری و نمردم که بیایی
ننگ است مرا رد شدن از بی سر و پایی
ماندم که فقط عشق بدادم برسد ، آه
عشق است که ماندست پس ِ معرکه ، جایی !
گفتم که رسیدم به خدا ، از غم عشقت
گفتی که چه عشقی؟چه رسیدن؟چه خدایی؟
دیوانه کشی کار دلت بود در این شهر
آشوبگر و خیره سر و درد و بلایی
من را که وفا بود به دل ، مانده ی راهم
ای اهل جفاکاری دنیا ، تو کجایی ؟
در اوج بهارم تو زمستانی و سردی
در وقت زمستان شدنم ، گرم هوایی
در خانه ی ویرانه ی دیوانه نگه دار
ـ در بستم و بنشستم و ماندم که بیایی
ننگ است مرا رد شدن از بی سر و پایی
ماندم که فقط عشق بدادم برسد ، آه
عشق است که ماندست پس ِ معرکه ، جایی !
گفتم که رسیدم به خدا ، از غم عشقت
گفتی که چه عشقی؟چه رسیدن؟چه خدایی؟
دیوانه کشی کار دلت بود در این شهر
آشوبگر و خیره سر و درد و بلایی
من را که وفا بود به دل ، مانده ی راهم
ای اهل جفاکاری دنیا ، تو کجایی ؟
در اوج بهارم تو زمستانی و سردی
در وقت زمستان شدنم ، گرم هوایی
در خانه ی ویرانه ی دیوانه نگه دار
ـ در بستم و بنشستم و ماندم که بیایی
۶.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲