داستان عاشقانه ایرانی خسرو وشیرین
#داستان_عاشقانه_ایرانی _خسرو وشیرین
خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش، وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدربزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که از طوفان تندروتر است
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد شاهپور را می پذیرد. پس شاپور تصویر نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست، نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند. شیرین نیز با نگاهی به ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاهپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده، آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسفون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود .
شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد.
در میان راه به دریاچه ای کوچک به نام سرچشمه زندگانی برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند و برای خنک کردن خویش و شنا راهی آب میگردد. او در روزگار خویش در زیبایی چهره و اندام، سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریایی. در این میان خسرو در تیسفون درگیر شخصی به نام بهرام چوبین بود، بهرام برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام، بهرام ششم ضرب کرده بود، به اندرز بزرگمهر خسرو پایتخت را برای مدتی ترک میکند.
خسرو به یارانش می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند
خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش، وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدربزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که از طوفان تندروتر است
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد شاهپور را می پذیرد. پس شاپور تصویر نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست، نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند. شیرین نیز با نگاهی به ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاهپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده، آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسفون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود .
شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد.
در میان راه به دریاچه ای کوچک به نام سرچشمه زندگانی برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند و برای خنک کردن خویش و شنا راهی آب میگردد. او در روزگار خویش در زیبایی چهره و اندام، سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریایی. در این میان خسرو در تیسفون درگیر شخصی به نام بهرام چوبین بود، بهرام برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام، بهرام ششم ضرب کرده بود، به اندرز بزرگمهر خسرو پایتخت را برای مدتی ترک میکند.
خسرو به یارانش می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند
۴.۶k
۱۰ اسفند ۱۳۹۹