کلماتی از اعماق دل...
پنج ماهی میشه از علاقه هام دل کندم و خودمو مجبور کردم فقط منطقی فکر کنم و از همه چیزای اضافی زندگیم دست بکشم.
خیلی سختیارو تحمل کردم، خیلی دیوونه بازی درآوردم، خیلی وقتا از گریه سردرد گرفتم، خیلی از فریاد هام رو خفه کردم؛
از تغییر کردن بدم میاد و من دارم رشد می کنم، دارم بهتر از قبل میشم و همه این سختی هارو فقط به این خاطر تحمل کردم که امید دارم بالاخره نتیجه میده.
من دارم سخت تلاش می کنم، با احساساتم می جنگم تا بتونم یه زندگی ای که معمولی محسوب میشه رو واسه خودم داشته باشم و از خودم بودنم لذت ببرم.
با این وجود خسته ام و گاهی اون قدر ناامیدی منو گیج می کنه که از همه دنیا متنفر میشم، از همه ناعدالتی ها و ظلم ها و نا برابری ها و تفاوت ها و ...
اما ناله کردن هیچوقت هیچی رو درست نکرده، پس بعد از چند ساعت گریه و غمباد گرفتن باز ادامه دادم به حرکت کردن و امیدم رو حفظ کردم.
تو این راه گاهی درگیر حاشیه ها شدم، رمان و مانهوا و خرید و خواب و ....
اما در نهایت خودم رو کنترل کردم و اون عامل رو از زندگیم حذف کردم.
من هنوز می ترسم از شکست، از تغییر، از تنهایی، از غم، از سختی، از گذر زمان
اما چاره ای ندارم جز اینکه تلاش کنم، از شکست ها درس بگیرم و رشد کنم، تغییر کنم و بهتر بشم، تنها بمونم و وقتم رو درگیر آدمای غیر ضروری نکنم، سختی هارو تحمل کنم و همراه با زمان به جلو حرکت کنم.
نمی خوام مثل آب راکدی باشم که می گنده و فایده اش رو از دست میده.
می خوام کمک کننده و مفید باشم.
می خوام باعث افتخار آدمای دوست داشتنیم بشم.
می خوام قوی بشم، من رویام اینه که تکیه گاه و حامی باشم.
عذر می خوام که طولانی شد، اما یه مدتی ویسگون رو ترک می کنم، می دونم براتون اهمیتی نداره چون هرکس زندگی خودش رو تو ذهنش داره اما من اینجا به خودم قول میدم که میرم و با خبر های خوب برمی گردم♡
خیلی سختیارو تحمل کردم، خیلی دیوونه بازی درآوردم، خیلی وقتا از گریه سردرد گرفتم، خیلی از فریاد هام رو خفه کردم؛
از تغییر کردن بدم میاد و من دارم رشد می کنم، دارم بهتر از قبل میشم و همه این سختی هارو فقط به این خاطر تحمل کردم که امید دارم بالاخره نتیجه میده.
من دارم سخت تلاش می کنم، با احساساتم می جنگم تا بتونم یه زندگی ای که معمولی محسوب میشه رو واسه خودم داشته باشم و از خودم بودنم لذت ببرم.
با این وجود خسته ام و گاهی اون قدر ناامیدی منو گیج می کنه که از همه دنیا متنفر میشم، از همه ناعدالتی ها و ظلم ها و نا برابری ها و تفاوت ها و ...
اما ناله کردن هیچوقت هیچی رو درست نکرده، پس بعد از چند ساعت گریه و غمباد گرفتن باز ادامه دادم به حرکت کردن و امیدم رو حفظ کردم.
تو این راه گاهی درگیر حاشیه ها شدم، رمان و مانهوا و خرید و خواب و ....
اما در نهایت خودم رو کنترل کردم و اون عامل رو از زندگیم حذف کردم.
من هنوز می ترسم از شکست، از تغییر، از تنهایی، از غم، از سختی، از گذر زمان
اما چاره ای ندارم جز اینکه تلاش کنم، از شکست ها درس بگیرم و رشد کنم، تغییر کنم و بهتر بشم، تنها بمونم و وقتم رو درگیر آدمای غیر ضروری نکنم، سختی هارو تحمل کنم و همراه با زمان به جلو حرکت کنم.
نمی خوام مثل آب راکدی باشم که می گنده و فایده اش رو از دست میده.
می خوام کمک کننده و مفید باشم.
می خوام باعث افتخار آدمای دوست داشتنیم بشم.
می خوام قوی بشم، من رویام اینه که تکیه گاه و حامی باشم.
عذر می خوام که طولانی شد، اما یه مدتی ویسگون رو ترک می کنم، می دونم براتون اهمیتی نداره چون هرکس زندگی خودش رو تو ذهنش داره اما من اینجا به خودم قول میدم که میرم و با خبر های خوب برمی گردم♡
۷.۶k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲