ترکش خاطرات
#ترکش_خاطرات
#پارت_29
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهرداد)
ندا رو از دور دیدم ، رفتم و روی صندلی رو به روش نشستم :
سلام
_توچرا اینجوری ؟
تعجب کرده بود :
چجوریم
_چرا مخالفت میکنی ولی پایه ای ؟ چته دقیقا ؟
ندا : خب من ...
_باشه حالا تو خوبی ، ساکتو بده ببرم !
•••
(از زبون بیتا)
صداش کردم :
برسام ! برسام جان !
املتو آورد :
جانم عشقم ؟
میگم خاهرت اومده ایران
با دهن پر گفت :
جدی ؟ کی چجوری ؟
_داره میاد اینجا
برسام : امشب اینجا میخوابه ؟
خندیدم و گفتم :
آره مگه چیه ؟
برسام : نه عشقم چیزی نیست ولی ... باشه عیب نداره دیگ ...
•••
(از زبون ندا)
دو ساعت توی راه بودیم ، سوار تاکسی فرودگاه شدیم و رسیدیم هتل :
مهرداد من خیلی خوابم میاد بی زحمت کلید اتاق منو بده من برم بخوابم ...
مهرداد : اتاق تو ؟
_آره دیگه اتاق من
مهرداد : دلت خوشه هااا ، مگه پولمو از سر راه آوردم دو تا اتاق بگیرم
تعجب کرده بودم :
مهرداد خیلی بی حیایی
خندید و گفت :
بابا مگه چیکار کردم عههه چرا اینجوری میکنی ، تو برو بخواب من شام که خوردم میام
کلیدو گرفتم و رفتم تو اتاق ...
•••
(از زبون رویا)
دیشب تا صبح خوابم نبرد ، صبح زود آماده شدم و رفتم سمت شرکت مهرداد و مهراوه ...
از آسانسور رفتم بالا و در اتاق مدیریتو زدم ...
مهراوه : بله ؟
اومدم داخل :
سلام
مهراوه : رویا ؟
اومد سمتم و همو بغل کردیم :
اینجا چیکار میکنی ؟
_من ... اومدم مهردادو ببینم
هوفی کشید و گفت :
مهرداد سفره ، با نامزدش
یجوری رفتار کردم انگار بی تفاوتم :
کی هست حالا ؟
مهراوه : منشی شرکت
_راستش من فکر نمیکردم بعد از اون اتفاقی که اون سال افتاد اینطوری ازم استقبال کنی !
خندید و گفت :
اون که تقصیر تو نبود ؛
بعد از یکم خوش و بش خداحافظی کردیم ، وقتی داشتم میرفتم مهراوه صدام کرد :
این شماره ی مهرداده ، هر موقع خواستی ببینیش بهش زنگ بزن ، مطمئنم اونم دلش تنگ شده برات ...
#پارت_29
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهرداد)
ندا رو از دور دیدم ، رفتم و روی صندلی رو به روش نشستم :
سلام
_توچرا اینجوری ؟
تعجب کرده بود :
چجوریم
_چرا مخالفت میکنی ولی پایه ای ؟ چته دقیقا ؟
ندا : خب من ...
_باشه حالا تو خوبی ، ساکتو بده ببرم !
•••
(از زبون بیتا)
صداش کردم :
برسام ! برسام جان !
املتو آورد :
جانم عشقم ؟
میگم خاهرت اومده ایران
با دهن پر گفت :
جدی ؟ کی چجوری ؟
_داره میاد اینجا
برسام : امشب اینجا میخوابه ؟
خندیدم و گفتم :
آره مگه چیه ؟
برسام : نه عشقم چیزی نیست ولی ... باشه عیب نداره دیگ ...
•••
(از زبون ندا)
دو ساعت توی راه بودیم ، سوار تاکسی فرودگاه شدیم و رسیدیم هتل :
مهرداد من خیلی خوابم میاد بی زحمت کلید اتاق منو بده من برم بخوابم ...
مهرداد : اتاق تو ؟
_آره دیگه اتاق من
مهرداد : دلت خوشه هااا ، مگه پولمو از سر راه آوردم دو تا اتاق بگیرم
تعجب کرده بودم :
مهرداد خیلی بی حیایی
خندید و گفت :
بابا مگه چیکار کردم عههه چرا اینجوری میکنی ، تو برو بخواب من شام که خوردم میام
کلیدو گرفتم و رفتم تو اتاق ...
•••
(از زبون رویا)
دیشب تا صبح خوابم نبرد ، صبح زود آماده شدم و رفتم سمت شرکت مهرداد و مهراوه ...
از آسانسور رفتم بالا و در اتاق مدیریتو زدم ...
مهراوه : بله ؟
اومدم داخل :
سلام
مهراوه : رویا ؟
اومد سمتم و همو بغل کردیم :
اینجا چیکار میکنی ؟
_من ... اومدم مهردادو ببینم
هوفی کشید و گفت :
مهرداد سفره ، با نامزدش
یجوری رفتار کردم انگار بی تفاوتم :
کی هست حالا ؟
مهراوه : منشی شرکت
_راستش من فکر نمیکردم بعد از اون اتفاقی که اون سال افتاد اینطوری ازم استقبال کنی !
خندید و گفت :
اون که تقصیر تو نبود ؛
بعد از یکم خوش و بش خداحافظی کردیم ، وقتی داشتم میرفتم مهراوه صدام کرد :
این شماره ی مهرداده ، هر موقع خواستی ببینیش بهش زنگ بزن ، مطمئنم اونم دلش تنگ شده برات ...
۳۴۰
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.