در آن شبی که تنها ، غم بود و بیقراری
در آن شبی که تنها ، غم بود و بیقراری
من بودم و خیالت با چشم اشک باری
گفتم به دل چه گویم از درد این فراقت
مانند هر شب من شد اشک و آه و زاری
در حسرت نگاهت شب تا سحر نشستم
گویا همین بماند از تو به یادگاری
از چشم من گُسستی از دل مرو تو هرگز
تا کی جفا ببینم ای لاله ی بهاری
فریاد بی صدایی در سینه دارم افسوس
نجوای نیمه شب ها با آهٍ غمگساری
در سینه ام تو را چون آلاله پر وریدم
با اشک دیدگانم از بهر آبیاری
نفرین به بخت من که جز ناله درگلونیست
کی می رسد خدا یا پایان انتظاریی
من بودم و خیالت با چشم اشک باری
گفتم به دل چه گویم از درد این فراقت
مانند هر شب من شد اشک و آه و زاری
در حسرت نگاهت شب تا سحر نشستم
گویا همین بماند از تو به یادگاری
از چشم من گُسستی از دل مرو تو هرگز
تا کی جفا ببینم ای لاله ی بهاری
فریاد بی صدایی در سینه دارم افسوس
نجوای نیمه شب ها با آهٍ غمگساری
در سینه ام تو را چون آلاله پر وریدم
با اشک دیدگانم از بهر آبیاری
نفرین به بخت من که جز ناله درگلونیست
کی می رسد خدا یا پایان انتظاریی
۳.۶k
۰۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.