پارت۶
ویو یونگی
دکتر:وضعیتِ بیمار خیلی بده و به خون نیاز داریم کسی میشناسید بتونه بهشون خون بده
-من میتونم بهش خون بدم
دکتر:گروهه خونی شما چیه
-0+
دکتر : متاسفانه نمیشه گروه خونی بیمار A-هست خواهر یا برادری ندارن که بتونه بهشون خون بده
-چرا یه برادر داره الان بهش زنگ میزنم
دکتر:لطفا زودتر زنگ بزنید
گوشیم و از جیبم برداشتم و به برادر سومی زنگ زدم بعد از دو تا بوق برداشت
برادر سومی:سلام چیزی شده
-زود بیا بیمارستان
برادر سومی:چی شده
-بیا خودت میفهمی
برادر سومی:باشه اومدم
-زود باش
گوشی و قطع کردم و منتظر سهون بودم که بیاد بعد از چند دقیقه به سمتم اومد
سهون:چی شده چرا بیمارستانه
-اول برو خون بده بعدشم بهت میگم
سهون:چرا باید خون بدم اتفاقی افتاده
-بعدن بهت میگم
سهون: باشه کجا باید خون بدم
-برو توی اون اتاق خود پرستار ازت خون میگیره
سهون:باشه
بعد از اینکه رفت به سومی فکر کردم یعنی اگه
اذیتش نمیکردم از ماشین نمیپرید و با خودش اینکار و نمیکرد همش تقصیره منه که با صدای سهون به خودم اومدم
سهون:نمیخوای بگی چرا خون دادم و الان توی بیمارستان چیکار میکنی
-با سومی دعوام شد اونم از ماشین پرید و الان توی اتاق عمله برای همین بهت گفتم خون بده
بعد از حرفم به سمتم اومد و یقه ام و گرفت و شروع به حرف زدن کرد
سهون:عوضی اگه مامان بابام مجبورش نمیکردم باهات ازدواج کنه اینطوری نمیشد همش تقصیره توعه که الان خواهرم توی اتاق عمله
-من خودمم نمیخواستم اینجوری بشه
سهون:توی عوض.....
که دکتر از اتاق عمل اومد که سهون یقه ام و ول کرد و به سمت دکتر رفتیم
دکتر:بیمار.....
ادامه دارد
دکتر:وضعیتِ بیمار خیلی بده و به خون نیاز داریم کسی میشناسید بتونه بهشون خون بده
-من میتونم بهش خون بدم
دکتر:گروهه خونی شما چیه
-0+
دکتر : متاسفانه نمیشه گروه خونی بیمار A-هست خواهر یا برادری ندارن که بتونه بهشون خون بده
-چرا یه برادر داره الان بهش زنگ میزنم
دکتر:لطفا زودتر زنگ بزنید
گوشیم و از جیبم برداشتم و به برادر سومی زنگ زدم بعد از دو تا بوق برداشت
برادر سومی:سلام چیزی شده
-زود بیا بیمارستان
برادر سومی:چی شده
-بیا خودت میفهمی
برادر سومی:باشه اومدم
-زود باش
گوشی و قطع کردم و منتظر سهون بودم که بیاد بعد از چند دقیقه به سمتم اومد
سهون:چی شده چرا بیمارستانه
-اول برو خون بده بعدشم بهت میگم
سهون:چرا باید خون بدم اتفاقی افتاده
-بعدن بهت میگم
سهون: باشه کجا باید خون بدم
-برو توی اون اتاق خود پرستار ازت خون میگیره
سهون:باشه
بعد از اینکه رفت به سومی فکر کردم یعنی اگه
اذیتش نمیکردم از ماشین نمیپرید و با خودش اینکار و نمیکرد همش تقصیره منه که با صدای سهون به خودم اومدم
سهون:نمیخوای بگی چرا خون دادم و الان توی بیمارستان چیکار میکنی
-با سومی دعوام شد اونم از ماشین پرید و الان توی اتاق عمله برای همین بهت گفتم خون بده
بعد از حرفم به سمتم اومد و یقه ام و گرفت و شروع به حرف زدن کرد
سهون:عوضی اگه مامان بابام مجبورش نمیکردم باهات ازدواج کنه اینطوری نمیشد همش تقصیره توعه که الان خواهرم توی اتاق عمله
-من خودمم نمیخواستم اینجوری بشه
سهون:توی عوض.....
که دکتر از اتاق عمل اومد که سهون یقه ام و ول کرد و به سمت دکتر رفتیم
دکتر:بیمار.....
ادامه دارد
۱۵۲
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.