**photo & text by :delaram**
**photo & text by :delaram**
باذن الله... بسم الله. . .
×× من، از پس این زندگی... چه باور نکردنی جوان مانده ام!... ××
امشب ، شب چندمین شنبه از هفته است؟؟!...
چندم کدام ماه؟؟!... چندم کدام سال؟؟!
چند سال از من میگذرد؟؟!.... من ، چند ساله ام؟؟!...
چیزی به یاد نمی اورم جز اینکه... امشب اکنون است و اینجا زمین!
و من قرار است صبح فردا به دنیا آیم...
دلتنگ نوشتن هستم اما نمیتوانم بنویسم. . .
قلم بی جانم از میان انگشتانم بی اختیار خود را بر دل کاغذ رها میکند. . .!!!
ذهنم از افکار غریبی پر و خالی میشود ،. . .
به جملات زیادی فکر میکنم ، آن هارا توی مشت ذهنم میگیرم و رهایشان میکنم !!!
به سرگرمی های اطرافم فکر میکنم !!!
فکر میکنم و فکر میکنم و آهی میکشم از عمق جان و اندکی مکث. . .
آخر میدانی؟!
سرگرمی هایم زیاد است و دلگرمی هایم. . .!چه بگویم؟! ( ^_^ )
تمام تقویم های کاغذی جهان ، شاهدند هر سالم را بی تو متولد میشوم ×مادر×...
من، به این تولد مکرر عادت کرده ام! اما... از بی تو مردن ، می ترسم...
فردا ، روز ِِِ من است و من تمام دلتنگی هایم را به جای ×تو× در آغوش میکشم...
ذائقه ام پــیــر شده!
۱۸ سالگی ام طعم ۱۰۰ سالگی دارد مادر...
هرسال ، شب تولدم شمع های بیشتری برایم اشک می ریزند ، شاید اشک شوقی برای فرصت های فرداها... یا اشک غم در حسرت فرصت های دیروز!!!!...
نمی دانم!....
امشب ، از تمام بودن ها گذشتم .... به نبودن ها فکر کردم ... به خاطر داشتن ها به فکر فرو رفتم... و به خاطر نداشته ها اشک ریختم...
امشب ، تمام ثانیه ها را پشت خاطره هایم دفن کردم ...
امشب ، ×تــنــهـایـی× را فراموش کردم اما ، باز هم برای بزرگ شدنم ×تـــنــهــایــی جـشـن گـرفــتــم×...!
امشب به اوج رسیدم!...
ورودم به ۱۸ سالگی را در دل جشن گرفتم ، تــنـهـای تـنـهـا....
بدون تو و هیچکس...!
خدایا !. . .
نشسته ام زیر آسمان تو ، که عکس سو سوی ستاره هایش میان دریای چشمانم موج می زند. . .
دو دل بودم که باز به سراغت بیایم یا که نه؟!
یک دلم را گذاشتم همان پائین ، پائین ، پائین !
اما. . .
آن دلم را که مهرش کردی ، برای ورود به حریم کبریائی ات میان انگشتان ظریف و سردم گرفتمش ، می بینی تپش تند و یکنواختش را؟!
خدایا !. . .
حالا. . . من ، نشسته ام زیر آسمان زیبای تو و می دانم حتی. . .
اگر آهسته تر از بال زدن سنجاقک ها از ته دلم به تو سلام کنم ، می شنوی ( ^_^ )
تنها آرزویم این است که. . .
جواب سلامم را از جانب تو با دل و جانم لمس کنم ، همین برایم کافیست :) پس. . .
خدایا ، سلام ( ^_^ )
حالا . . .
بگذار بی مقدمه آغاز کنم مثنوی گریستن را ...
امشب ، چشمانم ابر های بارانی ات را همراهی میکنند. . .
دلم مرهمی میخواهد از جنس خودت :)
خدایا. . .!!
صدایم کن که آوای صدایت ستاره را خجل میکند و نگاهت آسمان را تب دار !
وقتی میخندی ، لبخندی میشوم و دنیا را تبسم میکنم. . .( ^_^ )
بی تو آرامه جانم ، ماه و ستاره به چه کارم می آیند؟!
پس. . .
بخند و نگاهم کن ( ^_^ )
میخواهم برایت بنویسم ، اما مانده ام از چه ؟! از که؟!
فقط ، مینویسم و مینوسم تا تن کاغذ من جان دارد. . .
همین که هستی لا به لای کلماتم ، نفس می کشی و پناه واژه هایم شده ای کافیست برای. . .
یک عمر آرامش ( ^_^ ). . .
باش. . . همین اندازه دور و نزدیک. . .
من آرامم ! سنگینی شب ، سکوت ، نسیمی سرد و صدای ساعت به دیوار اتاقم ، از دور ذهن خسته ام را می نوازد . . .
هق هق ام را به نسیم میسپارم و بعد از آن نیز ، آغوشم را به عطر خاطره ها می سپارم. . .
خدایا !. . .
بیزارم از همه ی دوست داشتن های زمینی . . .
هیچ گاه دوست داشتن های پر دلیل را دوست نداشته ام !!!
مثلا این ها که می گویند ::
عاشق چشمانش شده ام و یا. . . یا چه میدانم!. . .هرچه!. . .
اصلا معنی ندارد. . .!!!
وقتی کسی میگوید :: چرا دوستش داری؟!
باید ، نگاهش کنی ، لبخند بزنی و بگویی :چون دوستش دارم. . . ( ^_^ )
خدایا ! دوستت دارم ( ^_^ )
امشب با چشمانم برایت غزل میخوانم . . .
میخواهم سکوت کنم و تنها به حرف نگاهم گوش کنی :)
زین پس. . .
تو و همه ی اهل زمینت گوش به نگاهم بسپار :)
فقط میدانم. . .
روزی خواهد رسید که هیچکس تکرار دوباره ی من نخواهد بود ( ^_^ )
بگذریم....!
به رسم عادت : تــولـدم مـبــارک :)
ته نوشت :
گفتید ساده بنویس!...
توان در همین حد است!...
از ورای دریچه ذهن یادم بماند حرفی نزنم.....!
همین!
♥از همه دوستان کمال تشکر رو دارم به پاس تبریکات زیبا و بی بدیلشون ♥
ممنونم...
عشق نوشت:
سرم نذر ارباب بی سر...
یاحسین (ع)
×××دلارام×××
امشب: ۱۳۹۳/۱۰/۵
متولد: ۱۳۷۵/۱۰/۶
×××No Copy Pl
باذن الله... بسم الله. . .
×× من، از پس این زندگی... چه باور نکردنی جوان مانده ام!... ××
امشب ، شب چندمین شنبه از هفته است؟؟!...
چندم کدام ماه؟؟!... چندم کدام سال؟؟!
چند سال از من میگذرد؟؟!.... من ، چند ساله ام؟؟!...
چیزی به یاد نمی اورم جز اینکه... امشب اکنون است و اینجا زمین!
و من قرار است صبح فردا به دنیا آیم...
دلتنگ نوشتن هستم اما نمیتوانم بنویسم. . .
قلم بی جانم از میان انگشتانم بی اختیار خود را بر دل کاغذ رها میکند. . .!!!
ذهنم از افکار غریبی پر و خالی میشود ،. . .
به جملات زیادی فکر میکنم ، آن هارا توی مشت ذهنم میگیرم و رهایشان میکنم !!!
به سرگرمی های اطرافم فکر میکنم !!!
فکر میکنم و فکر میکنم و آهی میکشم از عمق جان و اندکی مکث. . .
آخر میدانی؟!
سرگرمی هایم زیاد است و دلگرمی هایم. . .!چه بگویم؟! ( ^_^ )
تمام تقویم های کاغذی جهان ، شاهدند هر سالم را بی تو متولد میشوم ×مادر×...
من، به این تولد مکرر عادت کرده ام! اما... از بی تو مردن ، می ترسم...
فردا ، روز ِِِ من است و من تمام دلتنگی هایم را به جای ×تو× در آغوش میکشم...
ذائقه ام پــیــر شده!
۱۸ سالگی ام طعم ۱۰۰ سالگی دارد مادر...
هرسال ، شب تولدم شمع های بیشتری برایم اشک می ریزند ، شاید اشک شوقی برای فرصت های فرداها... یا اشک غم در حسرت فرصت های دیروز!!!!...
نمی دانم!....
امشب ، از تمام بودن ها گذشتم .... به نبودن ها فکر کردم ... به خاطر داشتن ها به فکر فرو رفتم... و به خاطر نداشته ها اشک ریختم...
امشب ، تمام ثانیه ها را پشت خاطره هایم دفن کردم ...
امشب ، ×تــنــهـایـی× را فراموش کردم اما ، باز هم برای بزرگ شدنم ×تـــنــهــایــی جـشـن گـرفــتــم×...!
امشب به اوج رسیدم!...
ورودم به ۱۸ سالگی را در دل جشن گرفتم ، تــنـهـای تـنـهـا....
بدون تو و هیچکس...!
خدایا !. . .
نشسته ام زیر آسمان تو ، که عکس سو سوی ستاره هایش میان دریای چشمانم موج می زند. . .
دو دل بودم که باز به سراغت بیایم یا که نه؟!
یک دلم را گذاشتم همان پائین ، پائین ، پائین !
اما. . .
آن دلم را که مهرش کردی ، برای ورود به حریم کبریائی ات میان انگشتان ظریف و سردم گرفتمش ، می بینی تپش تند و یکنواختش را؟!
خدایا !. . .
حالا. . . من ، نشسته ام زیر آسمان زیبای تو و می دانم حتی. . .
اگر آهسته تر از بال زدن سنجاقک ها از ته دلم به تو سلام کنم ، می شنوی ( ^_^ )
تنها آرزویم این است که. . .
جواب سلامم را از جانب تو با دل و جانم لمس کنم ، همین برایم کافیست :) پس. . .
خدایا ، سلام ( ^_^ )
حالا . . .
بگذار بی مقدمه آغاز کنم مثنوی گریستن را ...
امشب ، چشمانم ابر های بارانی ات را همراهی میکنند. . .
دلم مرهمی میخواهد از جنس خودت :)
خدایا. . .!!
صدایم کن که آوای صدایت ستاره را خجل میکند و نگاهت آسمان را تب دار !
وقتی میخندی ، لبخندی میشوم و دنیا را تبسم میکنم. . .( ^_^ )
بی تو آرامه جانم ، ماه و ستاره به چه کارم می آیند؟!
پس. . .
بخند و نگاهم کن ( ^_^ )
میخواهم برایت بنویسم ، اما مانده ام از چه ؟! از که؟!
فقط ، مینویسم و مینوسم تا تن کاغذ من جان دارد. . .
همین که هستی لا به لای کلماتم ، نفس می کشی و پناه واژه هایم شده ای کافیست برای. . .
یک عمر آرامش ( ^_^ ). . .
باش. . . همین اندازه دور و نزدیک. . .
من آرامم ! سنگینی شب ، سکوت ، نسیمی سرد و صدای ساعت به دیوار اتاقم ، از دور ذهن خسته ام را می نوازد . . .
هق هق ام را به نسیم میسپارم و بعد از آن نیز ، آغوشم را به عطر خاطره ها می سپارم. . .
خدایا !. . .
بیزارم از همه ی دوست داشتن های زمینی . . .
هیچ گاه دوست داشتن های پر دلیل را دوست نداشته ام !!!
مثلا این ها که می گویند ::
عاشق چشمانش شده ام و یا. . . یا چه میدانم!. . .هرچه!. . .
اصلا معنی ندارد. . .!!!
وقتی کسی میگوید :: چرا دوستش داری؟!
باید ، نگاهش کنی ، لبخند بزنی و بگویی :چون دوستش دارم. . . ( ^_^ )
خدایا ! دوستت دارم ( ^_^ )
امشب با چشمانم برایت غزل میخوانم . . .
میخواهم سکوت کنم و تنها به حرف نگاهم گوش کنی :)
زین پس. . .
تو و همه ی اهل زمینت گوش به نگاهم بسپار :)
فقط میدانم. . .
روزی خواهد رسید که هیچکس تکرار دوباره ی من نخواهد بود ( ^_^ )
بگذریم....!
به رسم عادت : تــولـدم مـبــارک :)
ته نوشت :
گفتید ساده بنویس!...
توان در همین حد است!...
از ورای دریچه ذهن یادم بماند حرفی نزنم.....!
همین!
♥از همه دوستان کمال تشکر رو دارم به پاس تبریکات زیبا و بی بدیلشون ♥
ممنونم...
عشق نوشت:
سرم نذر ارباب بی سر...
یاحسین (ع)
×××دلارام×××
امشب: ۱۳۹۳/۱۰/۵
متولد: ۱۳۷۵/۱۰/۶
×××No Copy Pl
۵۵.۹k
۰۵ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.