شرکت اقای کیم...
#شرکت_اقای_کیم
#part7
"رمان میخونی؟"
هه...معلومههههههه
"بله"
"تاحالا عاشق شدی؟"
عااا...اصن احساس عشق چجوریه؟...به نظر من که یه چیز مزخرف و دیوونگی محضه!
"نه"
خببببب میریم به اخرین سواللللللل
بلاخرهههههه....عرررر باورم نمیشههه!
"از چه ژانری خوشت میاد؟"
"اکشن"
اخیششش
ات:اقای جئون؟
کوک:کوک
ات:چی؟
کوک:کوک صدام کن!
ات:عاا...خب اقای کوک..
کوک:اقا نع!کوک...
ات:خب چیزه...
کوک:اهه چقدر طولش میدی!
ات:اکی...کوک این فرم ها تموم شد!
کوک:ساعت چنده؟
ات:پنج!
کوک:خب...دیگه کاری نداریم پس میتونی بری خونه
ات:چی؟...
کوک:نشنیدی؟
ات:چرا ولی..
کوک:ولی نداره...فردا میبینمت...فعلا
ات:باشه اگه شما اینو میخوای...
کوک:شما نع!تو
ات:چی؟
کوک:پوففف...باهام راحت حرف بزن!
ات:باشه...فعلا!
کوک:فعلا
وسایلم رو ورداشتم و رفتم بیرون از شرکت..تاکسی گرفتم و برگشتم خونه
برای شام یک چیزی درست کردم و نشستم پای تلوزیون...ساعت ۱۱ هم شام خوردم و ۱۲ خوابیدم
"صبح روز بعد"
ات:اخیشششش....ساعت چنده؟اوو هنوز ساعت شیشه...خوبه!
پاشدم ..رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون...موهامو سشوار کردم...صبحانه خوردم و اماده شدم و نزدیکای ساعت هفت رفتم شرکت
"شرکت"
منشی:سلام
ات:سلام...اقای جئون اومدن؟
منشی:نه هنوز نیومدن
ات:اکی...مرسی
رفتم توی اتاق و روی صندلیم نشستم....نمیدونم چرا ولی کخم گرفت رفتم روی صندلی کوک نشستم پاهامو گذاشتم روی میز و شروع کردم به ادای کوک و دراوردن
ات:الان معذرت خواهی تو به چه درد من میخوره؟اوممم بدک نیست..باید یکم درموردش فکر کنم.......وای من خیلی خوشتیپم پس تو باید کوک صدام کنی....من بهترین ادم روی این زمینم!من یه فرشتم....نگو شما...بگو تو....اینهمه فرم رو پر کن چون من یه گودزیلای بیخودم و هیچ کاری نمیتونم بهت بگم پرنسس...
کوک:من گودزیلام؟
#part7
"رمان میخونی؟"
هه...معلومههههههه
"بله"
"تاحالا عاشق شدی؟"
عااا...اصن احساس عشق چجوریه؟...به نظر من که یه چیز مزخرف و دیوونگی محضه!
"نه"
خببببب میریم به اخرین سواللللللل
بلاخرهههههه....عرررر باورم نمیشههه!
"از چه ژانری خوشت میاد؟"
"اکشن"
اخیششش
ات:اقای جئون؟
کوک:کوک
ات:چی؟
کوک:کوک صدام کن!
ات:عاا...خب اقای کوک..
کوک:اقا نع!کوک...
ات:خب چیزه...
کوک:اهه چقدر طولش میدی!
ات:اکی...کوک این فرم ها تموم شد!
کوک:ساعت چنده؟
ات:پنج!
کوک:خب...دیگه کاری نداریم پس میتونی بری خونه
ات:چی؟...
کوک:نشنیدی؟
ات:چرا ولی..
کوک:ولی نداره...فردا میبینمت...فعلا
ات:باشه اگه شما اینو میخوای...
کوک:شما نع!تو
ات:چی؟
کوک:پوففف...باهام راحت حرف بزن!
ات:باشه...فعلا!
کوک:فعلا
وسایلم رو ورداشتم و رفتم بیرون از شرکت..تاکسی گرفتم و برگشتم خونه
برای شام یک چیزی درست کردم و نشستم پای تلوزیون...ساعت ۱۱ هم شام خوردم و ۱۲ خوابیدم
"صبح روز بعد"
ات:اخیشششش....ساعت چنده؟اوو هنوز ساعت شیشه...خوبه!
پاشدم ..رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون...موهامو سشوار کردم...صبحانه خوردم و اماده شدم و نزدیکای ساعت هفت رفتم شرکت
"شرکت"
منشی:سلام
ات:سلام...اقای جئون اومدن؟
منشی:نه هنوز نیومدن
ات:اکی...مرسی
رفتم توی اتاق و روی صندلیم نشستم....نمیدونم چرا ولی کخم گرفت رفتم روی صندلی کوک نشستم پاهامو گذاشتم روی میز و شروع کردم به ادای کوک و دراوردن
ات:الان معذرت خواهی تو به چه درد من میخوره؟اوممم بدک نیست..باید یکم درموردش فکر کنم.......وای من خیلی خوشتیپم پس تو باید کوک صدام کنی....من بهترین ادم روی این زمینم!من یه فرشتم....نگو شما...بگو تو....اینهمه فرم رو پر کن چون من یه گودزیلای بیخودم و هیچ کاری نمیتونم بهت بگم پرنسس...
کوک:من گودزیلام؟
۷.۰k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.