ترانه شعر
#ترانه #شعر
گفتمش گفتمش گفتمش
گفتمش ای یـــار جانی
دلبر ابرو کمانی
می شود با من بمانی
پس بگو از خود نشانی
جون به لبم کرد نگفت
خون به دلم کرد نگفت
در به درم کرد نگفت
دست به سرم کرد نگفت
آخ آخ جگرم سوخت
تا فرق سرم سوخت
نگا بال و پرم سوخت
از بس که دلم سوخت
گفتم که حقیرم که صغیرم که فقیرم
گفتم که به دام سر زلف تو اسیرم
گفتم تو بگو ، لب تر بکن ، واست بمیرم
جون به لبم کرد نگفت
خون به دلم کرد نگفت
در به درم کرد نگفت
دست به سرم کرد نگفت
آخ آخ جگرم سوخت
تا فرق سرم سوخت
نگاه بال و پرم سوخت
از بس که دلم سوخت
گفتمش گفتمش گفتمش
گفتمش ای یـــار جانی
دلبر ابرو کمانی
می شود با من بمانی
پس بگو از خود نشانی
جون به لبم کرد نگفت
خون به دلم کرد نگفت
در به درم کرد نگفت
دست به سرم کرد نگفت
آخ آخ جگرم سوخت
تا فرق سرم سوخت
نگا بال و پرم سوخت
از بس که دلم سوخت
گفتم که حقیرم که صغیرم که فقیرم
گفتم که به دام سر زلف تو اسیرم
گفتم تو بگو ، لب تر بکن ، واست بمیرم
جون به لبم کرد نگفت
خون به دلم کرد نگفت
در به درم کرد نگفت
دست به سرم کرد نگفت
آخ آخ جگرم سوخت
تا فرق سرم سوخت
نگاه بال و پرم سوخت
از بس که دلم سوخت
۴.۱k
۲۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.